گفتار یازدهم تقسیمات كشوری و دیوانی سورستان در دوران ساسانی و دوران انتقال
اشاره
دو سیاهه از ابن خردادبه* فهرستی از استانهای دوازدهگانه سورستان* این فهرست به چه زمان بازمیگردد؟* تفاوتهائی بین سیاهه ابن خردادبه و سیاهه قدامة بن جعفر* سیاهه دوم ابن خردادبه* نكتهای درخور ذكر* ابن خردادبه و دیوان خراج
دو سیاهه از ابن خردادبه
در اینجا سخن از دو سیاههای است كه ابن خردادبه یكی را زیر عنوان السّواد و دیگری را زیر عنوان تقدیر السّواد آورده، و چنانكه در گفتار پیش گذشت، سیاهه اول بیان اجمالی دوازده استان و شصت تسوی سورستان یا سواد است، و سیاهه دوم ابو ابجمعی خراج هریك از مناطقی است كه در آن ذكر شده است. درباره سیاهه اول در همان گفتار اجمالا به این مطلب هم اشاره شده بود كه این سیاهه هرچند سیاهه دیوانی زمان ابن خردادبه بوده ولی نشان از دورانی خیلی قدیمیتر از زمان او را دارد كه مقصود دوران
ص: 208
ساسانی بود. و اینك دنباله مطلب ...
بیشتر نامهائی كه در این سیاهه آمده همان نامهای فارسی است كه در دوران ساسانی این محلها بدانها خوانده میشدهاند. برخی از این نامها بدون تحریف و تعریب همچنان باقی مانده و برخی دیگر به شكل عربی درآمده یا به عربی ترجمه شدهاند، و برخی دیگر هم كه به همانصورت محلی قدیم خود باقی ماندهاند دچار تحریفی شدهاند كه راه یافتن به اصل آنها احتیاج به تحقیق و تتبع بیشتری دارد.
فهرستی از استانهای دوازدهگانه سورستان
در این سیاهه استان به همین لفظ و به همین معنی كه امروز در فارسی به كار میرود به كار رفته و گاهی به نام كوره كه آنهم لفظی است فارسی «1» تبدیل یافته، یا لفظ كوره هم بر آن افزوده شده «2». طسوج هم كه شكل عربی شده تسوی فارسی است به معنی بخش یا جزئی از استان است «3».
در این سیاهه استانهای سواد به چهار دسته تقسیم شدهاند دسته نخست كه در آبخور هیچیك از دو رود دجله و فرات قرار نداشته شامل یك استان به نام
______________________________
(1). یاقوت گوید: 1/ ص 39 كوره چنانكه حمزه اصفهانی گفته نامی است فارسی خالص كه به بخشی از استان گفته میشود ولی عربها آن را به جای استان به كار بردهاند همچنانكه اقلیم را از یونانیها گرفته و آن را به جای كشخر (- كشور) به كار بردهاند. و من (سخن از یاقوت است) میگویم كه كوره هرسرزمینی است كه شامل روستاهای بسیاری باشد كه ناچار میبایستی مركز آنها شهر یا قصبه یا رودی باشد كه آبخور همه آنها باشد و همه آنها بدان شهر و قصبه یا رود منسوب گردند، مانند كوره دارابجرد در فارس مثلا كه دارابجرد خودش یكی از شهرهای فارس است ولی كوره دارابجرد شامل شهر و همه روستاهای تابعه آن میگردد.
(2). فالسّواد اثنا عشرة كورة كلّ كورة استان و طسا سیجه ستّون طسّوجا» المسالك و الممالك ص 5.
(3). یاقوت گوید طسوج لفظی است فارسی اصل آن تسو است ... این لفظ بیشتر از همهجا در سواد عراق به كار میرود كه آنجا را به شصت طسوج تقسیم كردهاند. (معجم، 1/ 41) در حال حاضر تسو یا طسوج در ایران به معنی یكچهارم از یك دانگ یا یك بیست و چهارم از ششدانگ یك ده است. در قدیم هم تسو یك بیست و چهارم از یك واحد بوده ولی بیشتر برای یك بیست و چهارم از یك دینار طلا به كار میرفته.
ص: 209
استان شادفیروز است كه حلوان هم خوانده میشده و در آغاز این سیاهه ذكر شده است.
دسته دوم استانهای شرقی سوادند كه در آبخور رود دجله و رود تامّرا قرار داشتهاند، شامل سه استان به نامهای: استان شادهرمز- استان شادقباد- استان بازیجان خسرو.
دسته سوم استانهای جنوبی سوادند كه در آبخور دو رود دجله و فرات قرار داشتهاند. شامل دو استان به نامهای: استان شادشادپور یا كسكر و استان شادبهمن كه استان دجله هم خوانده میشده.
دسته چهارم استانهای غرب دجلهاند كه در آبخور رود فرات و رود دجیل قرار داشتهاند و شامل شش استان بدینشرح بودهاند: استان العالی (- استان بالا)- استان اردشیر بابكان- استان بهدیوماسفان كه به نام استان الزوابی- (- استان زابها با زاب بالا و میانه و پائین) هم خوانده میشده- استان بهقباد بالا- استان بهقباد میانه- استان بهقباد پائین.
و چون درباره این استانها و تسوهای هریك از آنها در گفتارهای آینده با تفصیل بیشتری سخن خواهد رفت. در اینجا به همین مختصر اكتفا میشود.
این فهرست به چه زمان بازمیگردد
ولی این مطلب در همینجا گفتنی است كه این صورت هرچند در قرن سوم هجری نوشته شده و به احتمال زیاد ابن خردادبه كه خود چنانكه گذشت از دیوانیان عالی مقام دربار خلافت بوده آن را از دیوان رسمی خلافت استخراج كرده ولی پیش از اینكه نشاندهنده تقسیمات دیوانی سواد در قرن سوم هجری باشد چنانكه خواهد آمد نموداری از تقسیمات دیوانی همین سرزمین در عصر ساسانی است، و به همین سبب هم از آنجا كه قدیمیترین و جامعترین صورتی است كه از تقسیمات دیوانی سواد یا سورستان در آن عصر در دست است برای تحقیق در جغرافیای تاریخی ایران پیش از اسلام و انتقال نظام دیوانی آن به دوران اسلامی، كه خود یكی از موضوعهای مهم تاریخ این سرزمین در این دوران است، سندی است بسیار مغتنم و درخور آنكه از جنبههای مختلف و حتی از جنبه لغوی و برای شناخت
ص: 210
نامهائی كه در اثر تعریب، یا ترجمه به عربی، یا تحریف، اصول آنها ناشناخته ماندهاند مورد تحقیق قرار گیرد، چون از این راه میتوان به ناشناختههای بسیاری دست یافت و بدشناختههای بسیاری را هم به درستی شناخت.
اگر ابن خردادبه میخواست تقسیمات كشوری سواد را در زمان خودش و به آن صورتی كه در كارگزاریهای آن زمان ملاك عمل بوده بنویسد، نه از روی دیوانهای كهن یا مآخذ تاریخی دیگری كه در اختیار داشته، میبایستی شماره استانهای سواد را ده و شماره تسوهای آنجا را چهل و هشت بنویسد. زیرا در دوران اسلامی در اثر رویدادهای طبیعی یا تحولات سیاسی و اداری به تدریج دو استان و دوازده تسو از آنچه با عنوان تقسیمات سواد خوانده میشده كسر شده بود، و آنها یا به مناطق دیگری پیوسته بودند و با عنوانهای دیگری خوانده میشدند، یا در ماندابهائی كه در جنوب عراق در اثر شكسته شدن سد و بندهای دو رود دجله و فرات به وجود آمده بود و در عربی به نام «بطائح» خوانده میشدند غرق شده و به كلی از میان رفته بودند، و از اینكه این دگرگونیها هیچ یك در این صورت ابن خردادبه منعكس نشده چنین برمیآید كه ماخذی كه وی این صورت را از آن نقل كرده مربوط به دورانی بوده كه هنوز این تغییرات در آن جاها روی نداده بوده است. در نوشته ابن خردادبه اشارهای به این امر نیست ولی قدامة بن جعفر كه كتاب «الخراج و صنعة الكتابه» خود را در همین قرن سوم هجری و چندین سال پس از ابن خردادبه نوشته و در آن همین صورت (12 استان و 60 تسو) را آورده در پایان آن به این امر تصریح كرده و علت آن را هم نوشته است.
قدامه كه او هم از معتمدان دیوان خلافت بوده در پایان این صورت نوشته، از این صورت دو استان و دوازده تسو به این شرح كسر میشود:
استان حلوان (- شادفیروز در ابن خردادبه) دارای پنج تسو كه جمعا به استان جبل ملحق شده، استان دجله (شادبهمن در ابن خردادبه) دارای چهار تسو كه جمعا به كارگزاری بصره ملحق شده. یك تسو هم در ماندابها (در عربی بطائح) به زیر آب فرورفته، و دو تسو هم از استان بهقباد پائین مجزا شده و جزء ضیاع
ص: 211
خاصه گردیده یعنی از ابواب جمعی دیوان بیرون رفته و جزء املاك اختصاصی شده. بنابراین آنچه در حال حاضر در قلمرو سواد شمرده میشود ده كوره (استان) است شامل چهل و هشت تسو «1».
قدامه در جای دیگر از همین كتاب به این مطلب هم كه این صورت (12 استان و 60 تسو) مربوط به دوران ایرانیان است تصریح كرده (پیش از این به این مطلب اشاره شده كه مراد از دوران ایرانیان دوران پیش از اسلام ایران است). وی در ذكر محلی در همین سواد كه آن را به نام ایغار یقطین خوانده گوید: اینجا در ایام ایرانیان نبوده و در آن فهرستی هم كه از سرزمین سواد در روزگار آنان آوردیم (كه اشاره به همین صورتی است كه پیش از این ذكر شد) چنین نامی وجود نداشت «2». و درباره جائی هم كه به نام سیبین- (دو سیب) «3» خوانده گوید:
این دو جا نامی در دوران ایرانیان نداشتند و در زمان آنها مشخص هم نبودند، این دو جا در اثر شكست آببندها در زمان حجاج و غرق سرزمینها و سپس بستن سدها و استخراج اراضی به وسیله مسلمة بن عبد الملك و بریدن دو نهر برای آبیاری آنجا به نام سیب، كه باعث عمران و آبادی و گسترش آنجا گردید، به وجود آمدند «4».
مسعودی در كتاب التنبیه و الاشراف درباره این تغییرات كه در دوران اسلامی در تقسیمات كشوری سواد حاصل شده توضیحات بیشتری داده و میگوید:
سواد در روزگار ایرانیان دوازده كوره بود، كوره در زبان ایشان استان است، و شصت تسو داشت هركورهای چند تسو و معنی تسو ناحیه است. سپس به مرور زمان این وضع تغییر یافت. مسعودی علتهائی را كه باعث این تغییرات گردیدند
______________________________
(1). نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 236.
(2). نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك ص 241: «... ایغار یقطین و لم یكن له ذكر فی ایّام الفرس و لا فیما سمّیناه من ارضی السّواد علی عهدهم.»
(3). نبذ من كتاب الخراج، المسالك و الممالك، ص 241.
(4). تفصیل این واقعه را در ص 241 نبذ من كتاب الخراج، ضمیمه كتاب المسالك و الممالك خواهید یافت.
ص: 212
چنین شرح داده:
یكی شكستن سدهای جانبی دجله و خروج این رود از بستر اصلی خودش كه در جوخی «1» روان بود، و غرق كردن تسو ثرثور از سرزمین كسكر و جاهای دیگر و تبدیل كردن آنها به ماندابها (بطائح) بود كه تا امروز همچنان باقی است، و در فاصله میان واسط و بصره در مساحتی به وسعت چند روز راه گسترده، و نام آن در این زمان در دیوان سلطان اجام البرید (نیزارهای برید) است. و دیگر ویران شدن جوخی در اثر انحراف دجله از آنكه آبادترین منطقه سواد بود و مردم آن هم مقدم بر مردم سواد بودند، و دیگر افزوده شدن كوره حلوان كه شادفیروز خوانده میشد به كوره جبل، و امور دیگر كه در نتیجه، كورههای سواد دهكوره و تسوهای آن چهل و هشت تسو گردید «2».
و به همینسبب است كه در این سیاهه با آنكه در قرن سوم هجری نقل و نوشته شده هیچ نامی از شهرها و مناطقی كه در دوران اسلامی در همین سرزمین سواد نام و آوازهای یافته بودند، مانند بصره و كوفه و واسط و بغداد، دیده نمیشود. بلكه به جای آنها نام همان استانها و تسوهائی آمده كه این شهرها در دوران اسلامی در آنها بالیده و شكوفا شده و نام و آوازه یافتهاند «3».
______________________________
(1). جوخی یا جوخا گاه آن را همچون نام رودی به كار بردهاند كه در سرزمین گستردهای در سواد (حومه) بغداد در جانب شرقی آن روان بوده، ولی چنین مینماید كه این نام كه امروز متروك شده و به كار نمیرود در اصل نام خود همین سرزمین آباد و گسترده بوده كه آبادیهای چندی و از آن جمله دو تسو را زان بالا و پایین از استان شادهرمز را هم دربر میگرفته، و گفتهاند كه در این ناحیه كورهای به آبادانی جوخی نبوده خراج آن تا پیش از انحراف دجله از آن هشتاد میلیون درهم بود و چون دجله از آنجا برگشت آنجا هم رو به ویرانی رفت. و چون طاعونی كه معروف به طاعون شیرویه بود در مردم آنجا افتاد از سكنه هم خالی شد. این طاعون مدتها در سواد و در فارس باقی ماند. (معجم البلدان ج 2/ ص 143).
(2). التنبیه و الاشراف، ص 40.
(3). بصره در استان شادبهمن و تسوهای بهمن اردشیر و میشان و دشت میشان (- ابله) و ابرقباد.
كوفه در استانهای بهقباد میانه و بهقباد پائین. واسط در استان شادشاپور و تسو زندهورد. و بغداد در چهار تسو نهر بوق و كلواذی از استان شادهرمز در شرق دجله و قطربل و بادوریا از استان بالا (العالی) در غرب دجله.
ص: 213
از آنچه ابن رسته درباره هیت و عانات نوشته و در جلد اول همین كتاب در باره آنها سخن رفت «1» چنین برمیآید كه این سیاههای كه ابن خردادبه از استانها و تسوهای سواد آورده مربوط به دوران اخیر دولت ساسانی و از زمان انوشروان به بعد است، زیرا در این سیاهه از هیت و عانات نامی برده نشده با اینكه این دو محل تا پیش از انوشروان و تا مدتی در پادشاهی او جزء تسوی فیروز شاپور یعنی انبار بودهاند، و در زمان این پادشاه بوده كه این دو محل از آن تسو و از ابو ابجمعی سواد جدا شده و جزء تشكیلاتی گردیدهاند كه انوشروان به منظور استوار ساختن مرزهای غربی ایران در حاشیه صحرا و برای جلوگیری از تجاوز بادیهنشینان به آبادیهای مرزی، به وجود آورده بود.
*** تفاوتهای موجود بین سیاهه ابن خردادبه و سیاهه قدامة بن جعفر
پیش از این گذشت كه سیاهه ابن خردادبه از استانهای دوازدهگانه و تسوهای شصتگانه سورستان (- سواد) كه در كتاب المسالك و الممالك آورده با سیاهه قدامة بن جعفر از همین استانها و تسوها كه در كتاب الخراج خود نقل كرده، تفاوتهای مختصری دارد.
این تفاوتها هرچند اندك و ظاهرا بیاهمیت مینمایند ولی چون احتمال میرود كه برای تحقیق در نامها از لحاظ جغرافیائی و لغوی توجه به آنها سودمند باشد از اینرو در اینجا اجمالا به آنها اشاره میشود.
* تسوئی كه در فهرست ابن خردادبه از استان شادفیروز (- حلوان) به نام فیروز قباد ذكر شده، در فهرست قدامه به نام تسوی شادفیروز قباد آمده كه ظاهرا با نام استان درهم آمیخته.
* استانی كه در فهرست ابن خردادبه به نام استان شادهرمز ذكر شده در فهرست قدامه به نام استان شادقباد آمده و تسوئی كه در این استان در فهرست ابن خردادبه به نام تسوی كلواذی و نهربین ذكر شده در فهرست قدامه تنها با نام تسوی كلواذی است.
______________________________
(1). تاریخ و فرهنگ ایران ... ج 1، ص 258 به بعد.
ص: 214
* استانی كه در فهرست ابن خردادبه با نام شادقباد آمده در فهرست قدامه نامش خسرو شادهرمز است كه ظاهرا با استان بالا نامشان جابهجا شده، و تسوئی كه در این استان در فهرست ابن خردادبه به نام تسوی دسكره و الرستاقین (دستگرد و دو روستا) ذكر شده در فهرست قدامه تنها به نام دسكره خوانده شده.
* استانی كه در فهرست ابن خردادبه با نام «بازیجان خسرو» آمده در فهرست قدامه به نام ارندینكرد ذكر شده و تسوی نهروان پایین كه در فهرست ابن خردادبه با نام اسكاف بنی جنید آمده و جرجرایا هم جزء آن ذكر شده، در فهرست قدامه تنها به نام نهروان پایین آمده.
* استان شادشادپور كه در فهرست ابن خردادبه به همین نام آمده در فهرست قدامه نامش استان خسرو شاپور است. تسوئی هم كه در كتاب ابن خردادبه در همین استان به نام ثرثور آمده در فهرست قدامه به شكل بزیون است كه احتمال تحریف در آن میرود.
* جائی كه در فهرست ابن خردادبه استان شادبهمن است در فهرست قدامه استان خسرو شادبهمن نوشته شده. و آنچه در فهرست ابن خردادبه به نام ملوی و أبلّه به عنوان نام دوم برای دو تسوی میشان و دشت میشان آمده در فهرست قدامه نیست.
* در استان بالا (- العال) كه دارای چهار تسو است در فهرست ابن خردادبه تسوی فیروز شاپور كه به انبار معروف بوده یك تسو به حساب آمده ولی در فهرست قدامه هریك از این دو نام یك تسو شمرده شده كه در نتیجه شمار تسوها در آن فهرست به پنج رسیده و این اشتباه از نسخهنویسان است كه دو نام فیروز شاپور و انبار را نام دو موضع پنداشتهاند.
* تسوی نهر درقیط در استان اردشیر بابكان كه در فهرست ابن خردادبه با همین نام آمده. در فهرست قدامه به نام درقیط (بدون نهر) است.
* استانی كه در فهرست ابن خردادبه به نام بهذیوماسفان نوشته شده در فهرست قدامه روینباسفیار آمده كه تحریف آن آشكار است. این نام در مقدسی برماسیان است. و احتمال اینكه همه این شكلها در این سه كتاب تحریف از نامی باشند كه اصل آن هنوز ناشناخته مانده بسیار است.
* در استان بهقباد میانه كه دارای چهار تسو نوشته شده تسوئی كه در فهرست ابن خردادبه به نام سورا و بربیسما آمده در فهرست قدامه سورا و بریسما است.
ص: 215
توضیحی كه ابن خردادبه درباره دو تسوی باروسما و نهر الملك داده مبنی بر اینكه میگویند این هردو یك تسویند و تسوی چهارم سیبین و وقوف بوده كه به ضیاع خاصه (ظ املاك خاصه) منتقل شده در فهرست قدامه نیست.
* در استان بهقباد پایین تسوئی كه در فهرست ابن خردادبه نامش فرات بادقلی است در فهرست قدامه تنها بادقلی است و توضیحی هم كه ابن خردادبه در پایان این استان بدین عبارت اضافه كرده كه گویند: تسوی روذمستان و تسوی هرمز جرد روستاهای پراكندهای از تسوهای متعدد هستند، در فهرست قدامه نیست.
*** سیاهه دوم ابن خردادبه
ابن خردادبه پس از ذكر سیاههای كه شرح آن گذشت سیاهه دیگری زیر عنوان تقدیر السواد در شرح برآورد عایدات مالی سواد آورده كه در آن خراج هریك از طسوجهائی كه ذكرشان در سیاهه سابق رفته به استثنای معدودی از آنها مشخص شده است «1». در این سیاهه كه در اینجا آن را سیاهه دوم میخوانیم گذشته از نام تسوها تعداد روستاها و خرمن جاهای هرتسو هم با مقدار و مبلغ خراج هریك از آنها با تفكیك نقد و جنس ذكر شده. مبلغ نقد معمولا درهم و جنس هم گندم و جو و گاهی برنج است.
به نظر میرسد علت اینكه در این سیاهه، كه بازتابی از دیوان خراج آن زمان و زمانهای قدیمتر است، گذشته از تعداد روستاهای هرتسو تعداد خرمن جاهای آنها هم با دقت ثبت شده، این باشد كه چون در قدیم وصول خراج براساس مقاسمه بوده و سهم دیوان از اصل محصول برداشت میشده و این امر در مورد غلات پس از آماده شدن محصول در خرمن جا با حضور نماینده دیوان صورت میگرفته از اینرو تعداد خرمن جاهای شناخته شده هرروستا هم در دیوان ثبت میشده تا كشاورزان تنها در همانجاها محصول خود را خرمن كنند نه در جاهای دیگر و دور از نظر ماموران دیوان. و پس از آن دوران هم به سبب منافع بیشمار دیگری كه خرمن جاها برای مردم روستاها داشتند همچنان اهمیت آنها در
______________________________
(1). المسالك و الممالك ص 8- 14.
ص: 216
روستاها محفوظ ماند و جزء متعلّقات روستا گردیدند.
این سیاهه هرچند براساس همان سیاهه سابق است كه ذكر آن گذشت ولی بیان كننده خراج آن تسوها در قرن سوم هجری یعنی روزگار خود ابن خردادبه و تا حدی هم نشاندهنده بعضی تغییراتی است كه در دیوان سواد تا آن تاریخ روی داده بوده است. در این سیاهه دوم نامی از استان شادبهمن كه استان دجله هم خوانده میشده و همچنین از تسوهای چهارگانهاش كه در سیاهه اول آمده بود نیست. زیرا این استان چنانكه ذكر شد ضمیمه كارگزاری بصره شده بود كه در آن تاریخ خود واحدی جداگانه بود. و در آن از برخی محلها یاد شده كه در دوران ساسانی وجود نداشته و در سیاهه اول هم وجود ندارد زیرا آنها در دوران اسلامی از روستاهای جداشده از تسوهای مختلف به وجود آمده بوده مانند جائی كه آن را ایغار یقطین خواندهاند «1».
قدامه هم كه همین سیاهه را در كتاب خود آورده نوشته است كه آن برحسب عملكرد سال 204 هجری بوده كه در زمان او هم كه آن را سال 83 (283-) نوشته است بر همان نسق بوده «2»
نكتهای درخور ذكر
نكتهای كه در این سیاهه دوم گفتنی مینماید این است كه این صورت هرچند مربوط به قرن سوم هجری است ولی با این حال باز هم از
______________________________
(1). ایغار هرده یا مجموعهای از دهات را میگفتهاند كه ماموران دیوان برای مسّاحی یا وصول خراج یا هرامر دیگری حق ورود به آنجا را نداشتند زیرا مورد حمایت شخص سلطان یا خلیفه قرار داشتهاند و خراج آنها بر طبق فرمان سلطان یا به طور مقطوع از سوی مالك پرداخت میشده و یا از پرداخت معاف میشده و چنین جائی را در عربی موغره یا محمیه میگفتهاند و معمولا امرای بزرگ و صاحب نفوذ از چنین مزیتی برخوردار میشدهاند، قدامه كه او هم از این ایغار یقطین نام برده (المسالك ص 241) گوید سبب ایغار یقطین، كه نه در ایام ایرانیان و نه در آن صورتی كه ما از سرزمین سواد از عهد ایشان آوردیم ذكری داشت، این بود كه به یقطین صاحب دعوت (ظاهرا مقصود دعوت عباسی است) دههائی از تسوهای مختلف واگذار شده بود و سپس آنها به سلطان انتقال یافت ولی نام «ایغار یقطین» بر آن ماند.
(2). المسالك و الممالك ص 236- 237.
ص: 217
شهرهای اسلامی سواد مانند بصره و كوفه و واسط و بغداد و مانند اینها در آن نامی نیست، و باز هم اساس آن بر همان تسوهای قدیم است. حتی آنهائی هم كه تا این تاریخ از قلمرو سواد خارج شده و به جاهای دیگر ملحق شده بودند كه ذكرشان گذشت، به استثنای آنچه ضمیمه بصره شده بود، هنوز نام همه آنها در این صورت باقی است و این امر را جز این علتی نمیتواند بود كه ابن خردادبه این صورت را از دیوان خراج دستگاه خلافت نقل كرده و در دیوان خراج هم این نامها همچنان بر روال قدیم ثبت بوده است.
در توجیه این امر با توجه به آنچه درباره نظام دیوانی ایران و عواملی كه باعث بقاء آن در دوران اسلامی گردید و در گفتاری پیش از این گذشت، میتوان انگاشت كه در این دوران از آنرو به حفظ آن دیوان به همان صورتی كه بود اهتمام میشده، و تغییراتی كه از لحاظ تقسیمات كشوری یا عوامل دیگر در مناطقی از ابواب جمعیتهای آن روی میداده در آن منعكس نمیگردیده، كه بیم آن میرفته است كه تصرف در آن خللی در آن دیوان قدیم كه خود مبتنی بر نظم و ترتیبی دقیق و پیچیده بوده به وجود آورد كه تدارك آن برای ایشان میسر نباشد. و به همینسبب آن دیوان قدیم را همچون دیوان اصلی و مرجعی برای اصلاح نابسامانیهائی كه در امر خارج برخی مناطق روی میداده همچنان حفظ میكردهاند. چنانكه نمونه آن درباره شكایت اهل همدان در زمان حجاج و رسیدگی به آن با مراجعه به دیوان قدیم آنجا، پیش از این در خبری از تاریخ قم نقل گردید. و از آنجا كه ابن خردادبه سیاهه اول خود را از روی همان دیوان قدیم نقل كرده تغییرات بعدی در آن منعكس نیست. و به همینسبب است كه استان شادفیروز یعنی عنوان و تسوهای پنجگانه آن كه مدتها پیش از زمان ابن خردادبه از سورستان یا سواد جدا شده و به منطقه جبال (- عراق عجم دورههای بعد) پیوسته بود در این سیاهه همچنان در ابو ابجمعی سواد ذكر شده و این چیزی است كه یعقوبی هم در كتاب البلدان خود بدان اشاره كرده. زیرا این وضع تا زمان او هم همچنان ادامه داشته است.
یعقوبی در كتاب البلدان در جائی كه از استان حلوان سخن میگوید درباره
ص: 218
خراج آنجا مینویسد: «حلوان بااینكه از استانهای جبل است ولی خراج آن داخل در تسوهای سواد است «1»» و همینگونه بوده است وضع تسوهائی از استانهای بهقباد كه ضمیمه شهر نوخاسته كوفه شده بود. آنها را هم یعقوبی در ذكر خراج كوفه یاد كرده. گوید خراج كوفه داخل در تسوهای سواد است. این تسوها به طوری كه یعقوبی ذكر كرده یكی تسوئی بوده به نام جبّه و بداة كه در سیاهه ابن خردادبه از تسوهای استان بهقباد میانه شمرده شده، و دیگر تسوئی بوده به نام فرات بادقلی و سه دیگر به نام السالحین یا السیلحین كه در سیاهه ابن خردادبه جزء تسوهای استان بهقباد پایین ذكر شدهاند.
با توجه به آنچه گذشت میتوان این نكته را هم درباره سیاهه ابن خردادبه كه در آن، با آنكه مربوط به قرن سوم هجری یعنی زمان خود ابن خردادبه است، باز نه نامی از شهرهای اسلامی سواد درمیان است و نه اطلاعاتی درباره خراج آنها، بدینگونه توجیه نمود كه این سیاهه چنانكه گذشت از دیوان خراج نقل شده و در دیوان خراج هم این تغییرها منعكس نبوده.
ابن خردادبه و دیوان خراج
ابن خردادبه گذشته از خراج سواد كه آن را به شكل سیاهه استانها و تسوهای آنجا یكجا و ضمن یك صورت آورده خراج قدیم برخی جاهای دیگر ایران را هم كه در كتاب خود نام و مسافات آنها را ذكر كرده به صورت پراكنده و به مناسبتهای مختلف آورده است «2». و گاهی نیز خراج آنجاها را با دوران پیش از اسلام آنجاها یا به قول او در
______________________________
(1). مختصر كتاب البلدان، ص 27.
(2). مانند خراج سرزمینهائی را كه در قلمرو فرمانروائی عبد اله بن طاهر قرار داشته از خراسان و ماوراء النهر گرفته تا ری و كرمان، با ذكر صورت تفصیلی آن به مناسبت ذكر فرمانی كه در خلافت مامون به موجب آن برای سالهای 211 و 212 هجری برعهده او گذاشته شده بود. و جمعا چهل و چهار میلیون و هشتصد و چهل و شش هزار درهم نقد و مقداری جنس از چهارپایان و قماش و غیره بوده (المسالك و الممالك ص 34- 39) و همچنین خراج دینور و اصفهان (ص 20- 21) و خراج ری (ص 22) و خراج شهر زور و صامغان و دارآباد و ماسبذان
ص: 219
زمان ایرانیان سنجیده است. كه از آنها چنین برمیآید كه وی آنها را از دیوان قدیم نقل كرده است.
نمونههائی از اینگونه موارد در كتاب او كم نیست. مثلا در ذكر شهرهای جبل و خراج برخی مناطق آن گوید: «ایرانیان بر جبل و آذربایجان و ری و همدان و دینور و نهاوند و طبرستان و دماوند و ماسبذان و مهر جانقذق «1» و حلوان و قومس «2» سی میلیون درهم خراج نهاده بودند «3».
و در ذكر خراج اهواز كه آن را سی میلیون درهم نوشته گوید: ایرانیان خراج خوزستان یعنی اهواز را پنجاه میلیون درهم تقسیط كرده بودند و فضل بن مروان هم آن را در دوران خلفا به چهل و نه میلیون درهم پذیرفته بود «4». و درباره خراج فارس هم كه سی و سه میلیون مقطوع بوده گوید خراج فارس در زمان ایرانیان به چهل میلیون درهم مثقالی «5» تقسیط شده بود و فضل بن مروان آن را به سی و پنج میلیون درهم مقطوع پذیرفته بود.
نمونه كاملتر از همین روش یعنی سنجیدن خراج مناطق مختلف را با دوران ساسانی در شرحی كه زیر عنوان مبلغ جبایة السواد در كتاب ابن خردادبه آمده است میتوان دید. در آنجا پس از ذكر خراج سواد در دوران قباد پسر فیروز پادشاه ساسانی به مبلغ یكصد و پنجاه میلیون درهم مثقالی به شرح خراج همانجا در دوران خلیفه عمر پرداخته و پس از وصف اجمالی تجدید مساحتی كه به
______________________________
و مهر جانقذق و قم (ص 41). در كتاب الخراج قدامه هم پس از ذكر خراسان آمده كه ارتفاع خراسان بنابر آنچه در سال 221 بر عهده عبد الله بن طاهر گذاشته شده بود با قیمت بردگان و گوسفند و كرباس 38 ملیون درهم بوده. (المسالك ص 243).
(1). ماسبذان و مهر جانقذق كه شكل عربی شده مهرگان كده است دو شهر بودهاند در لرستان كنونی كه مركز آن صیمره بوده.
(2). قومس به گفته یاقوت صورت عربی كومس است و آن به استان گستردهای گفته میشده كه مركز آن دامغان بوده.
(3). المسالك و الممالك، ص 20.
(4). المسالك و الممالك، ص 43.
(5). درهم مثقالی درهمهائی بودهاند كه هردانه آنها یك مثقال تمام بودهاند و اینها را الدراهم الوافیة هم میگفتهاند یعنی كامل و رسا درهمهائی هم بودهاند كه وزن كمتر و ارزش كمتری داشتهاند. (مفاتیح العلوم خوارزمی، ص 74).
ص: 220
دستور او در آنجا انجام گرفت گوید عمر جمعا از آنجا یكصد و بیست و چهار میلیون درهم وصول كرد و عمر بن عبد العزیز (- خلیفه اموی) هم یكصد و بیست و چهار میلیون درهم. در این میان وصولی حجاج بن یوسف را (- عامل عراق در خلافت عبد الملك) بابت خراج آنجا هیجده میلیون درهم نوشته و برای اینكه توهم نرود كه در این رقم حذف و اسقاطی روی داده و در اصل یكصد و هجده ملیون درهم بوده این را هم موكّد گردانیده كه در این رقم یكصد ملیون نیست و علت این كسری فاحش را هم در خراج سواد ظلم و بیدادگری و حماقت حجاج نوشته (- لعنفه و خرقه و ظلمه) و به عنوان گواه هم شعری و داستانی نقل كرده كه خواندنی است «1».
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 14 و 15.
ص: 221
گفتار دوازدهم استان شادفیروز
اشاره
* حلوان* جابارقه* تسوی فیروز قباد* تسوی جبل یا كوهستان* تسوی تامرّا* سدّ دیاله* رود دیاله* از جغرافیای مفصل ایران* تسوی اربل* تسوی خانقین
استان شادفیروز
این استان را ابن خردادبه در المسالك و الممالك به همین نام شادفیروز خوانده و گوید كه این همان حلوان است. و قدامه در كتاب الخراج آن را به نام كورة حلوان یاد كرده. كوره هم لفظی است عربی شده از اصل فارسی خرّه یا خوره كه بیشتر در تقسیمات سرزمین فارس به كار میرفته، چون سرزمین فارس را به پنج خوره تقسیم كرده بودند، ولی بعدها در عربی به شكل كوره درآمده و غالبا به جای استان به كار رفته. از گفته ابن خردادبه و قدامه چنین برمیآید كه این استان در دوران ایشان در بین مردم بیشتر به حلوان كه بزرگترین و معتبرترین شهر آن استان و مركز آن بوده، شناخته میشده ولی نام دیوانی آن همچنان استان شادفیروز بوده.
ص: 222
حلوان
حلوان كه محل كنونی آن را با سرپلذهاب تطبیق كردهاند، شهری بوده است آباد در منتها الیه شرقی سواد. ابن خردادبه و قدامه موقع جغرافیایی آن را در پنج فرسخی قصرشیرین «1» و ده میلی جلولا «2» در فاصله چهل و یك فرسخی بغداد «3» نشان دادهاند. در كتاب حدود العالم كه كموبیش یك قرن بعد از این دو كتاب تألیف شده حلوان بدینگونه تعریف شده: «شهریست بسیارنعمت و رودی اندر میان وی همیگذرد و از وی انجیر خیزد كی خشك كنند و به همهجا برند» «4».
شاید علت آبادی و شهرت حلوان گذشته از مزایای طبیعی آن این بوده است كه بر سر راه معروف شرق كه راه خراسان خوانده میشده و به نام راه ابریشم معروف شده قرار داشته و محل آمدورفت كاروانهای بسیار بوده. اینجا محلی بوده كه راه جلگهای پایان مییافته و راه كوهستانی شروع میشده «5». یاقوت از كتابی كه آن را «الملحمة» خوانده و آن را منسوب به بطلمیوس دانسته نقل كرده كه حلوان طولش 71 درجه و 45 دقیقه و عرضش 34 درجه است. و از ابو زید هم (- ابو زید بلخی) نقل كرده كه حلوان شهری آباد است و در عراق پس از كوفه و بصره و واسط و بغداد و سرّمن رأی شهری بزرگتر از حلوان نیست و بیشتر میوه آنجا انجیر است و در آنجا اناری به عمل میآید كه در جهان مانند ندارد و انجیر آن به اندازهای نیكو است كه آن را شاهانجیر «6» میخوانند.»
كلمه حلوان ظاهرا عربی مینماید، یاقوت هم كه در معنی این كلمه كه در عربی به معنی بخشش و هبه و آن چیزی است كه در فارسی آن را شیرینی و
______________________________
(1). ابن خردادبه، ص 19
(2). ابن خردادبه، ص 41 و قدامه، ص 226
(3). قدامه، ص 189
(4). «حدود العالم من المشرق الی المغرب» كه به سال 372 هجری قمری تألیف شده، چاپ دانشگاه تهران شماره 727 به كوشش دكتر منوچهر ستوده، تهران اسفند 1340، ص 153.
(5). لوسترانج، بلدان الخلافه الشرقیه، ص 23.
(6). معجم البلدان، ج 2، ص 317: «و بها رمّان لیس فی الدّنیا مثله، و تین فی غایة من الجودة و یسّمونه لجودته شاهانجیر ای ملك التّین».
ص: 223
شیربها میخوانند مناسبتی با نام این شهر نیافته، با لفظ قیل از گویندهای مجهول چنین آورده كه «این نام از نام حلوان بن مروان بن الحاف بن قضاعه گرفته شده كه یكی از پادشاهان قدیم اینجا را به اقطاع به او واگذار كرده بود». البته اینگونه نامگذاریها را همانگونه كه در مقدمه این كتاب گذشت با احتیاط باید پذیرفت چون اینجا نه پیش از اسلام و نه پس از اسلام عربنشین نبوده كه پادشاهی آن را به عربی به اقطاع واگذار كرده باشد. این منطقه جبل از سرزمین ماد به شمار میرفته و نشانی هم كه از مردم اینجا در تاریخ این دوران و دورههای قبل و بعد آن دیده میشود غالبا از كردها است. ابن خردادبه هم در جایی كه خراج ابوابجمعی این استان را ذكر كرده نام كردها را هم در آنجا برده «1» و یاقوت هم در جایی كه از جوزقان سخن رانده گوید جوزقان نام تیرهای از كردها هم هست كه زیستگاه آنان در اطراف حلوان است، و عالمی به نام «ابو عبد الله حسین بن ابراهیم جوزقانی» را هم به همین تیره منسوب میدارد «2». ابن رسته هم در همین حدود و نزدیك گردنه حلوان از قریهای خبر میدهد به نام آخرین كه از ساختههای شاهان ساسانی بوده و در آنجا تیرهای از كردها میزیستهاند. «3»
شاید قدیمیترین جایی كه این نام در آنجا ذكر شده یكی از قطعات مانوی باشد. و آن قطعه ترفانیM 2 است كه به زبان فارسی میانه نوشته شده و موضوع آن درباره فرستادن مبلّغان از طرف مانی به شهرها و نواحی مختلف است. ترجمه بخشی از آن قطعه را چنین نوشتهاند: «د دیگر هنگامی كه فرشته روشن (- مانی) در شهرستان حلوان بوده مارآمو آموزگار را كه دبیری و زبان پهلوانی (- اشكانی) میدانست فراخواند همراه با ویسپوهر (شاهزاده) اردوان و برادران دبیران و كتاب نگار (یعنی مصوّر كتاب) به ابرشهر فرستاده» «4».
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 14.
(2). معجم البلدان 2/ 31
(3). الاعلاق النفیسة، ص 165.
(4). این ترجمه از دكتر بهمن سركاراتی است. اصل این قطعه و ترجمه آن و مأخذهای دیگری كه در آن ذكر شده در نشریه دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه آذربادگان سال 26 شماره مسلسل 111، ص 359- 361 چاپ شده است.
ص: 224
حلوان در زمان ساسانیان نیز شهرتی بسزا داشته به خصوص میوههای آن. بنا به روایتی كه ابن خردادبه از قباد پادشاه ساسانی نقل كرده و ظاهرا از منابع ساسانی در كتاب او منعكس شده، حلوان یكی از بهترین شهرهای میوهخیز ایران در زمان آن پادشاه بوده «1». و همین شهر بوده كه در دوره ساسانی توقفگاه سفیران و نمایندگانی بوده است كه از سوی تركستان به دربار ایران میآمدهاند «2». در نزدیكی همین حلوان و در روستایی به نام آخرین كه ذكر آن گذشت از روزگار ساسانیان آتشكده بزرگ و معتبری بوده كه مردم از راه دور به زیارت آن میرفتهاند، و چنانكه از سخن ابن رسته برمیآید این آتشكده تا زمان او یعنی قرن چهارم هجری هنوز دائر و از اعتبار و اهمیت برخوردار و زیارتگاه مردم دور و نزدیك بوده است «3».
بارتولد در كتاب خود جغرافیای تاریخی ایران حلوان را بدینگونه وصف كرده است: «از جلگه ماهیدشت چند راه به رود حلوانچای میرود. رود مزبور این نام را از شهر حلوان دارد كه در زمان آشوریها بر جای بود، جغرافیانویسان عرب از قرار معلوم راهی را كه از سرپل و كرند میرفت تعریف میكنند. در انتهای غربی گردنهای كه وادی آب كرند را كه خود شعبه كرخه است از وادی ماهیدشت جدا میكند در قریه آخرین كه سكنه كرد داشت معبد آتشپرستان قرار گرفته بود و زوّار ممالك مختلفه در این معبد جمع میآمدند. از آنجا تا گردنه حلوان را از حمله اكراد ایمن نمیدانستند، از رود حلوان دو مرتبه عبور میكردند و هردو دفعه از روی پل. خود شهر حلوان در سمت یساررود بر جنوب سرپل واقع شده بود، در وسط گردنه بنای مدوری از زمان ساسانیان با كف مرمر برقرار بود كه تا به امروز پابرجاست. بفاصله پنج فرسخ در سمت شمال غربی حلوان در ساحل یمینرود قریه قصرشیرین واقع شده بود كه در این
______________________________
(1). ابن خردادبه، ص 172.
(2). ابن خردادبه، ص 173.
(3). الاعلاق النفیسة، ص 165- عبارت ابن رسته چنین است: و فیها (- آخرین) بیت نار یعظّمه المجوس و تنتابه من اقاصی البلاد».
ص: 225
زمان هم خرابههای قصر خسرو دوم و قلعه زمان وی نمایان است» «1».
در شاهنامه از كارهای قباد پدر انوشروان پس از بازگشتش از هیتال بنای شهری یاد شده است كه آن را در فارسی اران و (در برخی نسخهها ارش) میخواندهاند و عربها هم آن را در زمان وی حلوان میخواندهاند، ولی محل آن شهر را در جایی نشان میدهد كه با محل این حلوان كه مركز استان شادفیروز بوده نمیخواند. ابیاتی كه در آنها این مطلب آمده اینها هستند:
ز اهواز تا پارس یك شارسانبكرد و برآورد بیمارسان
اران (خ. ل ارش) خواند آن شارسان را قبادكه تازی كنون نام حلوان نهاد «2» این شهرستان مورد سخن در این ابیات بین اهواز تا پارس بوده و میتوان انگاشت كه واژه بیمارسان (- بیمارستان) هم در بیت اول اشارهای به بیمارستان جندیشاپور باشد كه در همین منطقه بوده ولی در این منطقه جائی به نام حلوان شناخته نیست، یا ما نمیشناسیم. شاید در این دو بیت حذف و تحریفی روی داده باشد كه روزی با تصحیح آن بتوان به معنی درست آن دست یافت.
*** درباره آنچه در نوشته ابن خردادبه در مورد خراج ابو ابجمعی حلوان آمده و پیش از این بدان اشاره شد یكی دو مطلب درخور ذكر مینماید؛ نخست آنكه ابن خردادبه خراج حلوان را با مردمی كه آنها را جابارقه خوانده و با كردهای آنجا همه را یكجا نوشته كه مجموعا یك میلیون و هشتصد هزار درهم نقره
______________________________
(1). جغرافیای تاریخی ایران، تألیف استاد و. بارتولد، ترجمه فارسی از حمزه سردادور (طالبزاده) چاپ اول، تهران بهمن 1308، ص 252.
(2). شاهنامه چاپ بروخیم، به تصحیح سعید نفیسی ج 7 ص 2299.
در نسخهای دیگر این دو بیت چنین آمده:
برآورد در پارس یك شارسانبگردون برآورد بیمارسان
ارش خواند آن شارسان را قبادكه تازی كنون نام حلوان نهاد
ص: 226
است. عبارت وی در این مورد چنین است: «... وظیفة حلوان مع الجابا رقة و الأكراد من الورق الف الف و ثمان مائة الف». قدامه خراج حلوان را به تنهایی نهصد هزار درهم نوشته و از جابارقه و اكراد هم نام نبرده «1» است. از این تفاوت شاید بتوان دریافت كه جابارقه و اكراد هم نیمی از خراج حلوان را بر عهده داشتهاند، و از لحاظ اهمیت دیوانی همسنگ این استان بودهاند. این هم باید گفته شود كه قدامه خراج حلوان را نه در ابو ابجمعی سواد بلكه در ابوابجمعی كلّی مملكت اسلام و در ردیف سواد و اهواز و فارس و دیگر استانها آورده است. و این میرساند كه در این زمان كه قدامه صورت عایدات زمان خود را مینوشته استان حلوان یا شادفیروز از سواد جدا شده بوده ولی سیاهه ابن خردادبه همانگونه كه در جای خود ذكر شد ناظر به دورانی خیلی قدیمتر از این زمان بوده و شاید به همینسبب هم جابارقه و اكراد را كه از قدیم در ابو ابجمعی این استان بودهاند بر آن افزوده است.
جابارقه:
مطلب دیگری كه در گفته ابن خردادبه درخور توضیح مینماید كلمه جابارقه است. این كلمه عربی نیست ولی از شكلهای جمع عربی است كه دلالت بر جماعتی از اقوام یا تیرهها میكند از نوع سلاجقه و دیالمه و مغاربه و امثال اینها. از گفته ابن خردادبه در اینجا درست معلوم نمیشود كه مراد وی از این كلمه چه تیرهای از مردم یا اقوام بودهاند. از مراجع موجود هم نمیتوان به آسانی به معنی آن دست یافت. چون كلمهای كه در عربی چنین جمعی به شكل جابارقه از آن ساخته شود و بر تیرهای از مردم این ناحیه دلالت كند در هیچیك از مآخذ تاریخی و لغوی عربی دیده نمیشود به همینسبب برای شناختن این قوم یا تیره نیاز به بررسی و كنجكاوی بیشتری هست زیرا گفته ابن خردادبه را نمیشود بیهوده انگاشت و این قوم را هم نمیتوان ناشناخته گذاشت.
تنها مطلبی كه از این گفته برمیآید این است كه این قوم یا تیرهای كه جابارقه
______________________________
(1). المسالك و الممالك، ص 250.
ص: 227
نامیده شدهاند از اقوام همجوار كردها بودهاند كه با آنها در نظر دیوان خراج وضع مشتركی داشتهاند و ابو ابجمعی واحدی را تشكیل میدادهاند و اگر زیستگاه همه آنها هم در همین استان شادفیروز یا حلوان نبوده باری با این استان و مردم آنجا چه از لحاظ جغرافیایی یا قومی بیارتباط نبودهاند، بنابراین میبایستی در همین حول و حوش كردها به دنبال آنها گشت.
*** در خبر مربوط به جنگ حذیفه (فرستاده خلیفه عمر) با مرزبان آذربایجان كه قسمتی از آن درباره كردان بلاشجان و سبلان و میانرودان، در فصل مربوط به میانرودان گذشت، آمده است كه مرزبان برای مقابله با حذیفة از اهل باجروان و میمند و شهرهای دیگر كه نامشان در آنجا آمده سپاهی فراهم آورد و چندین روز هم با مسلمانان جنگید و سرانجام با پرداخت هشتصد هزار درهم با شرایطی كه در همانجا ذكر شده با آنها آشتی كرد. در دنباله همین خبر روایات دیگری آمده كه برطبق یكی از آنها مغیرة بن شعبه در سال 20 آذربایجان را گشود ولی مردم آذربایجان پس از بازگشت او سر از فرمان برتافتند. پس اشعث بن قیس كندی به آنجا رفت و دژ جابروان را بگشود و با همان شرایط صلح مغیره با آنها صلح كرد. میتوان گفت كه این جابروان كه دارای دژی استوار و شهری معتبر بوده همان باجروان بوده است كه مردم آن در زمره لشكریان مرزبان آذربایجان درخور ذكر بودهاند و این كلمه در اثر تحریف به دو شكل درآمده.
این را از اینرو میتوان گفت كه نام این محل در جاهای مختلف در مآخذ عربی بین باجروان و جابروان در نوسان است، و خلط و اشتباه بین این دو نام و محلهائی كه در مناطق مختلف به این نامها خوانده میشدهاند از نواحی باب الابواب نزدیك شروان گرفته تا دیار ربیعه و مضر و غیره خود داستانی است درخور مطالعه «1» و مؤیّد این نظر كه این دو كلمه هردو نام یك محل و یكی
______________________________
(1). در معجم البلدان در ذیل باجروان دو محل را ذكر كرده كه یكی قریهای است در دیار مضر در جزیره (ظاهرا جزیرة فرات) از اعمال (- قلمرو) البلیخ، و دیگر شهری از نواحی باب الابواب
ص: 228
تحریف دیگری است.
و با این نظر این اندیشه هم به خاطر میگذرد كه شاید جابارقه هم در نوشته ابن خردادبه همین مردمی باشند كه بدینمحل منسوبند ولی چون این دو كلمه هیچ یك چنین صیغه جمعی را برنمیتابند ناچار باید از این اندیشه هم گذشت و برای یافتن چنان كلمهای به منابع اصلیتری كه واقعیات تاریخی و محلّی را بهتر و روشنتر بنمایانند مراجعه كرد، و آن در صورت امكان منابع فارسی است زیرا ابن خردادبه در اینجا استانی از استانهای دوازدهگانه سواد یا سورستان را شرح
______________________________
نزدیك شروان، و گوید آن چشمه زندگی كه خضر علیه السلام یافت نزدیك این شهر است. (ج 1/ ص 454) ولی هیچیك از این دو محل با این شهری كه در آذربایجان بوده منطبق نمیگردد. در نزهة القلوب ص 75 (به نقل از جغرافی كیهان، ج 2 ص 150) هم باجروان آمده، در آنجا در بیان عرض و طول آذربایجان گوید: «طولش از باكویه تا خلخال نود و پنج فرسنگ و عرض آن از باجروان تا كوه سینا پنجاه و پنج فرسخ». یاقوت در جای دیگر ذیل جابروان گوید جابروان شهری است در آذربایجان نزدیك تبریز (معجم 2/ ص 2). ابن خردادبه در المسالك و الممالك، باجروان را یك بار در دیار ربیعه و در 37 فرسخی و شش منزلی نصیین نشانی میدهد و این شعر را هم نقل میكند:
سقی اللّه البلیخ و تلّ بحریو باجروان قارعة الطّریق (ص 95) و یكبار هم در شرح راه از آمد تا رقّه بطرف یسار باجروان را در 42 فرسخی و نه منزلی آمد و سه فرسخی رقّه نشانی میدهد (ص 96). (این را قدامه هم ذكر كرده المسالك ص 215).
ابن خردادبه در جایی هم آن را ضمن شهرها و روستاهای آذربایجان آورده (ص 120) این توضیح هم باید اضافه شود كه در اینجا ابن خردادبه جابروان و باجروان هردو را به عنوان دو محل جدا از هم ذكر كرده و در جایی هم ذیل عنوان (الابواب) در ارمنستان قریه باجروان را در «قصص موسی علیه السلام» در آیه شریفه «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ الّذی حیّ» ذكر كرده و گوید آن صخره صخره شروان است و دریا هم دریای گیلان و قریه هم قریه باجروان و آن غلامی هم كه كشته بود كه در این قصهها ذكر آنها آمده (سوره كهف (18) آیه 63 و آیههای پس از آن) در قریه خیزان بوده (المسالك، ص 124) ابن خردادبه از جابروان هم در دو جا نام برده یكی ذیل عنوان شهرها و روستاهای استان آذربایجان (ص 119) و دیگر در ضمن شرح منازل بین مراغه و سلماس كه آن را در بیست و سه فرسخی مراغه و هیجده فرسخی ارومیه نشان داده (ص 121). قدامه نیز جابروان را در دو مورد ذكر كرده یكی در شش فرسخی تفلیس و هیجده فرسخی ارومیه (المسالك ص 213) و دیگر در بیان ابو ابجمعی مالیاتی آذربایجان كه جابروان را جزء كورههای آنجا نام برده (المسالك 244).
ص: 229
میدهد كه شامل قسمتهائی از سرزمین جبال یعنی عراق عجم دورههای بعد است كه در آن روزگار آنجا را سرزمین پهله میخواندند و به پهلوی یا به تعبیر ابن مقفع به گونهای از فارسی سخن میگفتند «1». و طبیعی است كه جاهائی هم كه از آنها به عنوان زیستگاه چنین مردمی یاد میشود اگر هم در كتابهای عربی در ظاهر به شكل و شمایل عربی باشد باید اصل و تبار آنها را در نامهای محلی آنها جستجو كرد. و چون با این دید به جستجو ادامه دهند آن نام را در یك كتاب جغرافیای قدیمی فارسی یعنی كتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» از مؤلفات قرن چهارم هجری خواهند یافت. و آن شهركی است به نام جابروقان از توابع اشنه یا أشنو كه در ترتیب دومین شهر از آذربادگان ذكر شده، نخستین شهر اردویل (- اردبیل) به عنوان قصبه آذربادگان و سومین شهر تبریز است كه شهركی خرد و با نعمت و آبادان وصف شده. در این كتاب از شهرهای تابع أشنه به جز جابروقان از این شهرها نام برده شده: سراو- میانه- خونه. و همه شهركهائی خرد و با نعمت و آبادان و مردم بسیار معرفی شدهاند «2».
*** استان شادفیروز به پنج تسو تقسیم میشده بدینشرح:
تسوی فیروز قباد «3»
فیروز قباد به غیر از نام این تسو نام كاخی هم در نزدیكیهای دربند قفقاز بوده كه بنا به نقل یاقوت، انوشیروان آن را در گرجستان ساخته و آن را به نام پدرش فیروز قباد (به تعبیر یاقوت باب فیروزقباد) نامیده «4».
______________________________
(1). ابن خردادبه، المسالك و الممالك، ص 57، بلاد البهلویین، ابن مقفع، الفهرست ابن ندیم، ص 13.
(2). حدود العالم من المشرق الی المغرب، كه به سال 372 هجری قمری تألیف شده، به كوشش دكتر منوچهر ستوده، تهران 1320، ه ش. انتشارات دانشگاه تهران شماره 727، ص 158.
(3). این نام از ابن خردادبه است. قدامه نام این تسو را شادفیروز قباد نوشته، یاقوت در معجم البلدان مانند ابن خردادبه آنرا تنها با نام فیروزقباد بدون كلمه شاد ذكر كرده ولی آن را یكی از تسوهای بغداد شمرده (معجم 3/ 930).
(4). معجم البلدان، ج 1 ص 222.
ص: 230
تسوی جبل یا كوهستان
جبل نامی است كه عربها بر آن نهادهاند. این كلمه ترجمه نامی است كه ایرانیان آنجا را بدان میخواندهاند یعنی كوهستان، نویسنده كتاب حدود العالم اینجا را «ناحیت كوهستان» خوانده «1». و ابن بلخی در فارسنامه آن را به صورت عربی گونه قهستان آورده «2». و همین نام عربی گونه قهستان است كه در جاهای دیگر ایران نیز مانند خراسان و كرمان و فارس و قم، جای نام فارسی كوهستان را گرفته و همچنان بر مناطقی از آنجاها گفته میشود.
تسوی تامرّا
این تسو شامل روستاها و مزارعی بوده كه از رود تامرّا سیراب میشدهاند. كلمه تامرا كه در عربی به فتح میم و تشدید را و الف كوتاه خوانده میشود عربی نیست و به قول یاقوت در اوزان عربی چنین وزنی وجود ندارد. این رود كه در هنگام پرآبی قابل كشتیرانی بوده است از كوههای شهر زورو كوههای نزدیك آن سرچشمه میگیرد و به سوی بین النهرین سرازیر میشود. یاقوت كه تامّرا و دیالی هردو را نام یك رود میداند گوید: در جایی كه این رود از سرزمینهای بلند كوهستانی به جلگه میریخته برای آنكه بستر خود را نشوید مقدار هفت فرسخ از بستر آن را از خیلی قدیم سنگفرش كرده و از همین محل هفت نهر بزرگ از آن جدا ساخته بودهاند كه بعضی از آنها همین استان را سیراب میكرده و برخی از آنها به استانهای دیگر سرازیر میشده و مناطقی از حومه بغداد را مشروب میساختهاند «3».
سدّ دیاله
در این نوشته یاقوت به وجود سد یا سدهایی كه معمولا در اینگونه موارد، در مسیر رودهای بزرگ و پرتلاطم برای مهار كردن طغیانها و ذخیره كردن آبهای اضافی و تنظیم آنها ساخته میشده اشارهای نكرده. ولی از
______________________________
(1). حدود العالم، ص 29.
(2). فارسنامه، ص 141.
(3). یاقوت، معجم البلدان، ج 1 ص 813.
ص: 231
آثاری كه در نتیجه كاوشهای باستانشناسی در این منطقه یافت شده، و از مطالعاتی كه پژوهشگران بر روی آنها انجام دادهاند، نهتنها وجود سدی را در اینجا مسلم شمردهاند بلكه به این نتیجه هم رسیدهاند كه سد دیاله یكی از دو سد بزرگی بوده كه در دنیای قدیم بر روی دو رود بزرگی كه هریك از آنها از رودهای چندی تشكیل مییافته، و از رشتههای مختلف كوههای زاگرس به دشت بین النهرین سرازیر میشدهاند، ساخته شده بوده است. رود دیگر را در عربی به نام «العظیم» خواندهاند، كه در اینجا موضوع سخن نیست آثار سد دیاله را در نزدیكی جاییكه امروز «منصوریة الجبل» خوانده میشود یافتهاند، و آثار سد العظیم را هم در جایی كه معروف به بند است.
آنچه پژوهشگران از آثار بازمانده از سد دیاله دریافتهاند این است كه این سد با سنگهایی كه از كوههای اطراف آن بریده شده ساخته شده است، با ضخامتی كه در بالای آن كه معمولا كمضخامتتر از قاعده آن است به دو متر میرسیده، و احتمال میدهند كه دارای دهانههایی بوده است كه آبهای اضافی دیاله را در دورههای طغیانی آن به همان مجرای اصلی رود هدایت میكرده تا در نزدیكیهای شهر بعقوبه و از سمت شرقی نهروان به آن رود یعنی به نهروان بریزد. آنچه این پژوهشگران را به این فرضیات درباره این سد كشانده وجود جاهایی است كه در شمال همین محل در كوههای نزدیك به آن كنده شده و آنها را اهالی محل بیوت العباد یا به تعبیر صحیحتر بیوت العبید یعنی خانه بندگان میخوانند، و احتمال میدهند كه این جاها بقایای نشیمنگاه مأمورانی بوده است كه به حفظ و نگهداری این سدّ و تأسیسات آن گمارده میشدهاند.
تاریخ ساختن این سد را به زمانهای بسیار دور نسبت میدهند حتی پیش از ساسانیان و پارتیها. روایتی را هم كه هرودوت تاریخنگار یونانی در اخبار حمله كورش بزرگ به بابل نقل كرده مربوط به همین سدّ میدانند. به گفته هردوت هنگامی كه كورش به قصد حمله به بابل به كنار رود جنیدس (كه آن را با دیاله تطبیق كردهاند) رسید و خواست از آن بگذرد، و گذار از آنهم جز با قایق میسر نمیبود، یكی از اسبهای سفید او كه معروف به اسبهای مقدس بودند در آب
ص: 232
جهید و چون جریان آب تند بود در آب غرق شد. كوروش كه از این پیشآمد بسیار خشمگین شده بود سوگند یاد كرد كه آن رود سركش را آنچنان رام كند كه حتی زنان هم بتوانند از آن درحالیكه آب تا زانویشان هم نرسد بگذرند.
پس سپاهیان خود را دستور توقف داد و آنها را واداشت كه در هردو سوی آن رود بزرگ به كندن نهرهای كوچكتر، كه هرودوت شمار آنها را یكصد و هشتاد نوشته، بكنند و آنها همچنین كردند و این كار تمام تابستان آنها را گرفت.
در اینجا هم سخن از بستن سد و تأسیسات دیگری كه در اینگونه موارد از مقدمات ضروری آن شناخته شده نیست. و اگر از تعداد جویها كه در روایت منقول از هرودوت شكل مبالغهآمیزی به خود گرفته صرفنظر شود شاید بتوان تناسبی بین این روایت با روایت یاقوت كه پیش از این نقل شد یافت. و در هر حال آنچه از مجموع روایات قدیم و پژوهشهای جدید برای اهل مطالعه در تاریخ آبیاری این منطقه مسلّم به نظر میرسد این است كه بستن این سد دیالی همانند سد العظیم پیش از اجرای طرح نهروان كه از طرحهای عظیم آبیاری این منطقه در دنیای قدیم بوده، و پس از این درباره آن سخن خواهد رفت، صورت پذیرفته است. زیرا در آن طرح رود نهروان میبایستی برای آبیاری مناطق دوردست شرقی از روی این دو رود با پلهایی آبگذر میگذشت و این كار پیش از مهار كردن و تنظیم این دو رود سركش به وسیله این سدها میسر نمیبوده است «1».
غرض از آنچه در این مورد گذشت نه تلفیق روایات قدیم و تطبیق آنها با تحقیقات جدید بلكه بدینمنظور است تا نموده شود كه در این تحقیقات هنوز نارسائیها بسیار و باب بحث و بررسی همچنان گشاده و مجال كاوش و جستجو فراوان است.
و به همین منظور در اینجا شرح زیر هم درباره رود دیاله و شاخههای آن از جغرافیای مفصل ایران نوشته استاد فقید مسعود كیهان كه نموداری از وضع موجود آن رود و نامهای آن در داخله ایران امروز است عینا نقل میشود:
______________________________
(1). تفصیل بیشتر را در كتاب ریّ سامرّا نوشته دكتر احمد سوسه، ص 160- 161 خواهید یافت.
ص: 233
رود دیاله از جغرافیای مفصل ایران
«این رود كه در قسمتهای مختلفه به اسامی گاورود مو سیروانرود و دیاله نامیده میشود از كوههای حوالی گردنه اسدآباد در مغرب كوه الوند سرچشمه میگیرد، و از مشرق به مغرب تا سرحد عراق- جاری است و از تنگههای باریك راهی برای خود حفر كرده از جبال شاهو و كلهسر میگذرد و به طرف جنوب غربی منصرف شده بالاخره به دجله میرسد. شعبات آن در ساحل یمین عبارت است از رود صحنه و اورامان كه چندان بزرگ نیست ولی شعبات یسار آن نسبة مهم و پرآبتر است مانند حلوان و گهواره و دارمه.
«سرچشمه حلوان در تختگرا (- طاق كسری، این طاق كسری غیر از طاق كسرای معروف است كه در مدائن است) در 1900 متری واقع شده و در موقع فرود آمدن از كوههای پاطاق (زاگرس) در فاصله چند كیلومتر قریب 1200 متر فرود میآید و جلگه علیگرده را مشروب كرده از تنگه كوه پیشكان میگذرد و از جلگه سرپل و قصرشیرین گذشته وارد دیاله میشود. ناحیهای كه به وسیله رود دیاله مشروب میگردد از قدیم الایام آباد و مركز تمدن بوده و اینك آثاری در آن دیده میشود كه از زمان ساسانیان میباشد» «1».
*** یاقوت نام هفت رودی را كه از این رود دیاله یا تامرا جدا میشده بدین شرح آورده است.
1- جلولا 2- مهرود «2» 3- طابق 4- برزی 5- برازالروز 6- نهروان «3» 7- ذنب یا نهر الخالص.
______________________________
(1). مسعود كیهان، جغرافیای مفصل ایران، ج 1، ص 97.
(2). دو رود جلولا و مهرود نام خود را به دو تسو از تسوهای استان شادقباد كه در مجاورت حد جنوبی همین استان شادفیروز قرار داشته دادهاند زیرا روستاهای آن دو تسو را مشروب میكردهاند. وصف آنها در شرح آن استان خواهد آمد.
(3). نهروان به استان دیگری كه به استان بازیجان خسرو معروف بوده روان میشده و سه تسو از تسوهای آن استان را كه نهروان بالا و میانه و پایین خوانده میشدهاند مشروب میساخته است. و درباره آنهم در آن استان سخن خواهد رفت.
ص: 234
ظاهرا این رودها در تمام مسیر خود به یك نام خوانده نمیشدهاند.
ابن خردادبه درباره رود نهروان گوید: «سرچشمه آن از كوهستانهای ارمنستان است و از آنجا به باب صلوی جاری میشود و در آنجا به نام تامرّا خوانده میشود و از قاطولها هم آبگیری میكند و چون به باجسری رسید نهروان خوانده میشود و پایینتر از جبّل به دجله میریزد «1». و یاقوت در بنای بغداد از قول دهقان روستای بغداد خطاب به منصور در وصف این محل من جمله گوید:
«... طرفههای هند و چین و بصره و واسط از راه دجله به اینجا میرسد و میره (- ارزاق) ارمنستان و آذربایجان و آن نواحی از راه تامرّا «2».» و هم او در ذیل تامرّا گوید: تامرّا و دیالی هردو نام یك رود هستند «3» و در ذیل دیالی كه آن را با الف كوتاه (مقصوره) یا فتحه كشیده ضبط كرده كه تلفظ آن مانند دیاله فارسی است گوید دیالی رود بزرگی است نزدیك بغداد و آن رود بعقوبای بزرگ است كه در كنار بغداد روان است و این رود مرز بین جادّه خراسان و نهر الخالص است و این رود بعینه همان رود تامرّا است «4».
تسوی اربل
این تسو همان محلی است كه امروز هم به نام اربل یا اربیل خوانده میشود و در تقسیمات كشور كنونی عراق به نام لواء اربیل معروف است كه بین لواء سلیمانیه و لواء كركوك قرار دارد. و چون در تقسیمات كشوری و حدود آنها معمولا تغییراتی روی میدهد نمیتوان به طور قطع حدود این «لواء اربیل» كنونی را با تسوی اربل دوران ساسانی از هرلحاظ منطبق شمرد. لواء اربیل جزء كردستان عراق است، اینجا از قدیم هم كردنشین بوده. یاقوت هم كه آنجا را دیده آن را به همینگونه معرفی كرده و گوید با وجود بزرگی و گستردگی آن باز بناها و طبیعت آنجا به دهات همانندتر است تا به شهر «5».
______________________________
(1). المسالك و الممالك ص 175.
(2). معجم البلدان، ج 1 ص 681.
(3). معجم البلدان، ج 1، ص 812.
(4). معجم البلدان، ج 1، ص 638.
(5). معجم البلدان، ج 1، ص 186- 189، شاید بیمورد نباشد كه به عنوان مثال برای مطلبی كه در
ص: 235
یاقوت اربل را چنین وصف كرده: دژی استوار و شهری بزرگ در زمینی گسترده و پهناور، قلعه آن را خندقی ژرف فراگرفته و آن در كنار شهر است، و حصار شهر در نیمه آن منقطع میگردد و این قلعه بر تلّ بلند خاكی عظیمی است كه بالای آن پهن و گسترده است و در داخل این قلعه بازارها و منازل رعیت و مسجدی برای نماز هست. همانند قلعه حلب لیكن از آن بزرگتر و بلندتر است.
گوید: اربل در میان دو زاب (دو رودخانه به نام زاب) واقع شده و از توابع موصل به شمار میرود و با موصل دو روز راه فاصله دارد، و در این روزگار در كناره این قلعه شهر بزرگ عریض و طویلی است كه امیر مظفر الدین كوكبری پسر زین الدین كوچك علی به عمارت و بناء حصار آن و آبادی بازارها و كاروانسراهای آنجا پرداخته و آنجا را اقامتگاه خویش ساخته و به همینسبب آنجا آباد شده و خود او هم در آنجا شوكتی یافته و با پادشاهان لاف همسری میزند، آنها هم جانب او را رعایت كردهاند و بدینترتیب امنیتی ایجاد كرده كه به سبب آن، مردم دیگر جاها نیز آهنگ وی كردهاند و بسیاری از آنها در پناه وی اقامت گزیدهاند و بدینسان اینجا یكی از شهرهای بزرگ شده. یاقوت این امیر را دارای صفاتی ناهماهنگ و ناهنجار وصف كرده، گوید او امیری است ستمكاره و بر رعیت بسیار سختگیر و به جمع مال از راههای ناصواب حریص، ولی با این اوصاف نسبت به فقرا و غربا بخشنده و در پرداخت مال برای آزاد ساختن اسیران از دست كافران دستودلباز است. یاقوت برای نمایاندن این دو منش ناهمگون این بیت شاعر را در حق او صادق میداند:
______________________________
مقدمه این كتاب به عنوان تخریج كلمات غیر عربی ذكر شد آنچه را كه یاقوت درباره اشتقاق این كلمه آورده است در اینجا نقل شود. یاقوت گوید: اگر اربل عربی باشد اصمعی گفته الربل گونهای از درخت است كه هنگامی كه سرما آن را فراگرفت و تابستان گذشت، بدون باران دارای برگ سبز میشود و در این هنگام میگویند تربلّت الارض یعنی زمین دارای ربل شد. بنابراین میشود كه اربل مشتق از این ربل باشد. و فرّاء گفته ریبال گیاه بسیار و درهم پیچیده و بلند را گویند و با این تعبیر تواند بود كه در این زمین در برخی از سالها چنان فراوانی در همین گیاه اتفاق افتاده بوده كه باعث شده باشد آن را به این نام بخوانند و سپس این نام استمرار یافته هرچند آنچه موجب این نام شده دوام نیافته باشد.
ص: 236 كساعیة للخیر من كسب فرجهالها الویل لا تزنی و لا تتصدّق ...
یعنی: همچون زن كامفروشی كه بهای به دست آورده را در راه خیر صرف كند- وای بر او نه كامفروشی كند و نه صدقه بدهد»
تسوی خانقین
این تسو به نام شهر عمده آن خانقین خوانده شده. خانقین شكل عربی گونه دو خانه است. شهر خانقین امروز در نزدیكی مرز ایران در داخله خاك عراق قرار دارد و در تقسیمات كشوری عراق مركز فرمانداری خانقین از استان دیالی است. فاصله آن تا قصر شیرین نزدیك به شش فرسخ است. شاید نام و آوازهای كه این شهر از قدیم داشته است یكی بدینسبب بوده كه این شهر بر سر راه اصلی خراسان به تیسفون و سپس به بغداد قرار داشته، و دیگر به سبب پل بزرگی بوده كه بیست و چهار طاق (دهنه) داشته و هرطاقی بیست ذراع بوده و از روی آن همان راه اصلی خراسان میگذشته است «1».
نام خانقین در تاریخ فتوحات عربی اسلامی نیز آمده زیرا در جنگ جلولا كه یكی از جنگهای معروف ایرانیان با اعراب بوده رزمندگان ایرانی كه خود در جلولا خندق كنده و لشكر آراسته برای جنگ و دفاع آماده شده بودند زن و فرزندان و باروبنه خود را در خانقین جای داده بودند و اعراب پس از گشودن جلولا به خانقین تاختند «2». خانقین در هفت فرسخی جلولا بود «3». یاقوت به نقل از مسعر بن مهلهل مینویسد كه در خانقین چشمه بزرگی از نقط وجود دارد كه
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 2 ص 393.
(2). فتوح البلدان، ص 324.
(3). معجم البلدان، ج 1، ص 107، البلدان یعقوبی، ترجمه فارسی، ص 45.
در نزدیكی جلولا در زمان ساسانیان پلی بسیار معتبر از سنگ و سرب ساخته بودند و شاید علت جنگی هم كه در این ناحیه میان ایرانیان و اعراب اتفاق افتاد وجود همین پل و نگهداری از آن بوده. ناحیه جلولا در زمان سلجوقیان به سبب رباطی كه در آنجا ساخته بودند به نام رباط جلولا نامیده میشد و بعدا به نام قزل رباط خوانده شد و تا این اواخر هم به همین نام معروف بوده و اخیرا دولت عراق نام آنجا را به «سعدیه» تغییر داده به نام سعد بن ابی وقاص سردار عرب در جنگ جلولا. و امروز مركز ناحیه سعدیه در فرمانداری خانقین در استان دیالی است (بلدان الخلاقة الشرقیّة، ص 87، و ذیل آن از مترجم عربی).
ص: 237
درآمد سالیانه آن بسیار است «1». خانقین تا زمان یاقوت در قرن هفتم شهری آباد بوده ولی بعدها به ویرانی گراییده و در زمان مستوفی از آبادی آن خیلی كاسته بوده ولی محلی غلهخیز و از این لحاظ پرمحصول به شمار میرفته است «2».
مطلبی كه در اینجا شاید ذكر آن بیفایده نباشد این است كه «معروف كرخی» پسر فیروزان (از بزرگان صوفیه) كه بعضی او را از كرخ بغداد دانستهاند «3» از محلی بوده به نام كرخ جدان نزدیك همین خانقین كه فاصله آن با خانقین به اندازهای بوده است كه از یكی دیگری را میشد دید، و چنانكه یاقوت از قول معاصرانش نقل میكند خانه معروف تا زمان او در همین كرخ جدان موجود و زیارتگاه مردم بوده است «4». خرابههای شهر بزرگ دستگرد كه از شهرهای دوره ساسانی بوده و در عربی به نام الدسكره خوانده میشده، و به گفته بارتولد «5» در حال حاضر آن را اسكی بغداد میخوانند، بر سر راه خانقین به بغداد است و فاصله آن تا خانقین چهارده فرسخ و تا بغداد شانزده فرسخ است.
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 2/ 313- این محل امروز به نفطخانه معروف است و یكی از مراكز استخراج نفت عراق است.
(2). بنقل لوسترانج از او در بلدان الخلافة الشرقیة، ص 87.
(3). ابو بكر الخطیب در تاریخ بغداد به نقل یاقوت از او.
(4). معجم البلدان، ج 4، ص 255.
(5). جغرافیای تاریخی ایران، از و. بارتولد، ترجمه فارسی، ص 252- 253.
ص: 239
گفتار سیزدهم استانهای شرق دجله و طرحهای بزرگ آبیاری و دفاعی در آنجا
اشاره
جهات مشترك این استانها* طرح بزرگ نهروان* نهروان و تامرّا و درهم آمیختن نامها* طرح نهروان و شاپور دوم* از طرحهای بزرگ انوشروان در شرق دجله* قاطول كسروی و تأسیسات آن* قورج و علت كندن آن* روایتی از یاقوت درباره قاطول و قورج* نظر كارشناسان درباره پایههای علمی و هندسی و ویژگیهای فنی طرحها* سدّها و بندها و پلهای نهروان* تأسیسات دفاعی در شرق دجله* سامرّا* كرخ فیروز* دژ قادسیه.
جهات مشترك این استانها
پیش از این گذشت كه در سیاهه ابن خردادبه استانهای سواد به نسبت موقع جغرافیایی و وضع آبخور آنها به چهار دسته تقسیم شدهاند. دسته اول كه تنها مصداق آن استان شادفیروز بود در گفتار پیش شرح داده شد. دسته دوم كه موضوع این گفتار و گفتارهای بعد است استانهای شرق دجله و شامل سه استان است به نامهای شادهرمز و شادقباد و
ص: 240
بازیگانخسرو كه نام آنها اجمالا در بیان سیاهه ابن خردادبه و قدامه گذشت و در گفتارهای آینده هم درباره هریك با تفصیلی بیشتر سخن خواهد رفت. در این گفتار سخن درباره جهات مشترك آنها و برخی از طرحهای بزرگ آبیاری و تأسیسات مهم دفاعی و اموری است كه شناخت آنها برای راهیابی به پایههای اصلی عمران همه این منطقه شرق دجله ضروری است.
مهمترین جهت مشترك این سه استان كه باعث شده ابن خردادبه آنها را در یك دسته مشخص قرار دهد این بوده است كه این سه استان هرسه از دو رود دجله و تامرّا سیراب میشدهاند. تامرّا چنانكه در استان شادفیروز گذشت همان رود دیاله است كه از رشتهكوههای زاگرس به نامهای مختلف و از درههای غربی آن به سوی دشت بین النهرین سرازیر میشده و در مدخل این استانها، به وسیله سدّی كه بر آن بسته شده بوده و وصف اجمالی آن در گفتار پیش گذشت، به چند رشته تقسیم میگردیده كه برخی از آن رشتهها در همان استان شادفیروز به مصرف آبیاری آنجا میرسیده و برخی دیگر با نامهای دیگر به همین استانهای شرقی دجله جریان مییافته و با رودهای دیگری درهم میآمیخته كه در شرح آن استانها به آنها هم اشاره خواهد شد. نكتهای كه در اینجا باید بدان توجه داشت این است كه این رود دیاله یا تامرّا چون در مسیر خود در قلمرو این سه استانی كه ذكرشان خواهد آمد با رود نهروان، كه خود كانون طرحی عظیم برای مشروب ساختن بخش گستردهای از این منطقه بوده داخل میشده، گاهی به آن كمك میرسانده و گاهی از آن كمك میگرفته، از اینرو این رود نهروان هم در بعضی جاها در لهجه محلی تامرّا نامیده شده است.
از نوشتههای تاریخی و از آثار نهرها و سد و بندهای قدیمی و تپههای باستانشناسی «1» فراوانی كه در همهجای بخش شرقی دجله و بیابانهای آن دیده میشود چنین برمیآید كه همه این بیابانهای خشك و تشنه، كه در گذشته محل
______________________________
(1). مقصود تپههایی است كه از ویرانههای آثار قدیم تشكیل یافته و مورد توجه باستانشناسان و محل كاوشهای باستانشناسی است.
ص: 241
همین سه استانی بودهاند كه در اینجا موضوع سخن است در دورانهای قدیم و به خصوص در دوره اخیر ایرانی آن، و همچنین در دورههایی از خلافت عربی اسلامی، آباد و پرآب و مسكونی بودهاند. كاوشهای باستانشناسی هم كه تاكنون در این سرزمین صورت گرفته و پژوهشهای كارشناسان امور آبیاری و آشنایان به تاریخ این منطقه نیز این امر را تأیید میكنند؛ ولی هنوز تحقیقات علمی برای شناخت آن دورانهای قدیم و درك صحیح روشهای آبیاری آنها به آن درجه از پیشرفت نرسیده كه بتوان پردههای ابهامی را كه تاریخ این دوران را در خود گرفته به كناری زد و گذشته را روشنتر دید. زیرا شناخت بسیاری از مسایل ناشناخته این منطقه در گرو رفع ابهام از تاریخ این سرزمین در این دورانی است كه بلافاصله به دولت خلفا انتقال یافته، یعنی دوران ایرانی آنكه هنوز ناشناخته مانده. البته این را هم نباید ناگفته گذارد كه در آنچه به امر آبیاری این منطقه شرق دجله و طرحهای عظیمی بازمیگردد كه برای همین منظور در همین دوران انجام یافته كارهای علمی و تحقیقی مفیدی به وسیله پژوهشگران غربی و شرقی «1»
______________________________
(1). از محققان غربی آن كه نامش در این مورد درخور ذكر است سرویلیام ویلكوكس و از محققان شرقی آقای دكتر احمد سوسه دانشمند عراقی است كه در اینجا اجمالا به كار آنها اشاره میشود:
سرویلیام ویلكوس (1852- 1932) مشاور فنی در وزارت كار در حكومت عثمانی و سپس در جمهوری تركیه بود. او را حكومت عثمانی برای مطالعه در امر آبیاری عراق و تهیه گزارشی از آنچه در این زمینه میتوان كرد به عراق فرستاد. او در سال 1908 میلادی با تنی چند از مهندسان به عراق آمد و نزدیك به دو سال و نیم در اینجا به مطالعه و بررسی پرداخت و در سال 1911 میلادی گزارش مفصلی به دولت عثمانی داد كه 84 نقشه هم از اراضی و طرحهای پیشنهادی خودش ضمیمه آن بود. این گزارش چندینبار به چاپ رسید و در نسخهای از آن كه در سال 1317 چاپ و منتشر شد مقاله مفصلی هم كه خود او در سال 1916 در مجله الشرق الادنی چاپ كرده بود به عنوان مقدمه این گزارش بر آن افزوده شد.
سرویلیام ویلكوكس پیش از آمدن به عراق برای مطالعه در مسائل آبیاری مصر مدتی هم در آن كشور بود و در آنجا طرح سد اسوان را تهیه كرد كه جزء مهمترین طرحهای عمرانی كه در این عصر در خاور نزدیك اجرا شده به شمار میرود (ری سامرّا، ج 2 ص 508).
دكتر احمد سوسه هم با تألیف كتابی در این زمینه با عنوان «ری سامرّاء فی عهد الخلافة
ص: 242
صورت گرفته كه نشاندهنده پیشرفتی در این زمینه است و قسمتی از آنچه در اینجا میآید نیز نمونهای از این پیشرفت است.
طرح نهروان
محققانی كه درباره رودهای عراق و روشهای بهرهگیری از آنها در دورههای مختلف تاریخی تحقیق كرده و میكنند در این امر اتفاق نظر دارند كه بزرگترین و از نظر فنی و علمی مهمترین طرحی كه در این بخش از سرزمین عراق برای آبیاری بخش شرقی دجله صورت گرفته طرح چند منظوره نهروان
______________________________
العباسیّة، مطبعة المعارف بغداد، 1948 م.» گام بزرگی در این راه برداشت. این نویسنده از آنرو در كار علمی خود توفیق یافته كه گذشته از مایه علمی و ذوق تخصصی خود سالیان دراز در بخش هندسی عملی در اداره آبیاری عراق در همین منطقه نهروان و شرق دجله به خدمت و تحقیق اشتغال داشته است. شاید توجه اجمالی به آنچه خود در مقدمه همین كتاب در اینباره نوشته برای درك بهتر سیر تحقیقات در این زمینه بیفایده نباشد.
«از زمانی كه در كارهای هندسی عملی در اداره آبیاری وارد شدم، از 18 سال پیش (یعنی پیش از 1948 كه سال چاپ و انتشار كتاب اوست) با نظر اعجاب به عظمت طرحهای آبیاری قدیم در سامرّا نگاه میكردم. طرحهایی كه از مهمترین طرحهای آبیاری در دنیای متمدن به شمار میرود، و از آن میان به ویژه طرح نهروان را باید نام ببرم كه از شهر سامرّا شروع میشود و تا بیش از 300 كیلومتر در مشرق دجله تا شهر كوت ادامه مییابد ... از آن هنگام شروع به مطالعه و جمعآوری تمام مآخذی نمودم كه درباره این طرحها نوشته شده بود تا بتوانم همچون یك كارشناس امور آبیاری در زنده ساختن سرزمینهای بایر این كشور و اعاده مجد گذشته آن با توسل به احیاء طرحهای قدیم براساس روشهایی كه متناسب با پیشرفت هندسه امروزی باشد موفق شوم ... از مهمترین مباحثی كه در این كتاب هست موضوع نهروان و تاریخ تحولات آن در دورههای مختلف است ... این موضوع با اینكه بسیار مهم است بسیار پیچیده و پوشیده در ابهام هم هست. و این به سبب تداخل دورههای مختلف تاریخی و اختلاف آراء و كمی مصادر است، زیرا تاریخ نهروان در حقیقت تاریخ تمدنهای مختلف در دورههای مختلف و متعددی است كه بر سرزمین عراق در طول تاریخ كهن و ریشهدار آن در تمدن و عمران گذشته است ... و من هم اگر نبود كه چندین سال مدیر آبیاری منطقه دیاله بودم كه بخشی از نهروان در این منطقه است و مدتی هم مدیر منطقه آبیاری كوت بودم كه بخشی از این رود در آن واقع شده و مدتی هم در منطقه سامرا بودم كه بخش بالای این رود در آنجا است و مورد مطالعه من بود. اگر چنین نبود من نیز جرأت ورود در این مبحث را نمیداشتم» (ری سامراء فی عهد الخلافة العباسیة، مطبعه المعارف بغداد 1948- مقدمه)
ص: 243
است. این آبراه تاریخی كه از دجله جدا میشده و در شرق آن جریان مییافته و با شاخههای بسیار متعدد خود تمام اراضی شرقی یعنی همه این سه استان مورد سخن را سیراب میساخته بزرگترین و پهنترین و طولانیترین آبراه دستسازی بوده كه دنیای قدیم به خود دیده است. و اگر درنظر گرفته شود كه پهنای این آبراه در بسیاری جاها به یكصد و بیست متر و گودی آن در بعضی جاها به بیش از ده متر میرسیده و طول آن بیش از سیصد كیلومتر بوده بهتر میتوان به عظمت و اهمیت آن پی برد. اهمیت آن گذشته از منافع كشاورزی آن بیشتر بدینسبب بوده كه در مجرای دجله و رام كردن این رود سركش هم اثری محسوس داشته زیرا در موسم طغیان سیلابهای آن را تا حد امكان به خود میكشیده و از آثار زیانبار آن در سرزمینهای پست میكاسته است.
درباره تاریخ ایجاد و تكمیل این طرح، این امر تقریبا مورد اجماع است كه این نهر در دوره ساسانیان ایجاد شده. زیرا این سرزمین در همین دوره بوده كه گامهای بلندی در راه پیشرفت و آبادانی برداشته. سرویلیام ویلكوكس كارشناس معروف امر آبیاری این منطقه كه نام آن پیش از این گذشت نتیجه تحقیقات خود را درباره این منطقه و این نهر بدینگونه بیان میكند: «شاید بزرگترین رفاهی كه دلتای عراق به خود دیده در دوران پادشاهان ساسانی ایران در قرنهای نخستین میلادی بوده، در دورانی كه آبراه پهناور نهروان با عرض چهارصد قدم و عمق پانزده قدم كه تمام منطقه شرقی دجله را آبیاری میكرد حفر گردید.» (ری سامرّا، ج 1، ص 156).
درهم آمیختن نامها
پیش از این درباره درهم آمیختن نام رودخانهها و تغییر آن نامها در جاهای مختلفی كه در مسیر خود از آنجاها میگذرند شرحی گذشت. در اینجا باید اضافه شود كه نهروان هم از آن رسم كلی خارج نمانده. یاقوت گوید این نهر دو نام دارد یكی فارسی و دیگری سریانی، نام فارسی آن جوروان است و نام سریانی آن تامّرا، و عربها نام فارسی آن را به شكل عربی درآوردند و آن را نهروان
ص: 244
خواندند یعنی جوی فارسی را به نهر عربی بدل ساختند «1». یاقوت چند روایت دیگر هم درباره این نام و معنی آن در فارسی ذكر كرده كه چون خود او هم بدانها اعتمادی نكرده و حكایتی هم كه در این زمینه آورده به افسانه بیشتر شبیه است از ذكر آنها خودداری میشود. ولی درباره اینكه نام سریانی این رود تامرّا است باید به این گفته او كه درباره رود دیاله گذشت (در استان شاد فیروز) كه دیاله و تامرّا هردو نام یك رود است نیز به عنوان نمونهای برای تداخل این نامها توجه شود.
مسعودی در التنبیه و الاشراف (ص 53) این تغییر نامها را چنین نوشته است:
«نهروان از كوههای ارمنستان بیرون میآید و از سرزمین آذربایجان و شهرزور و صامغان عبور میكند و سپس به جایی كه باب صلوی خوانده میشود در نزدیكی جلولا و خانقین بر سر راه خراسان (معمولا این راه را جاده ابریشم هم میخوانند) میرسد و در آنجا تامرّا خوانده میشود، و سپس از قاطولهایی كه از دجله جدا میشود كمك میگیرد و به جایی كه باجسری خوانده میشود و از دو فرسخی دستگردشاه (دسكرة الملك) میگذرد و در آنجا نهروان خوانده میشود، و آنگاه به سرزمین بعقوبا میرسد و از وسط شهر نهروان میگذرد و از جسرپوران و عبرتا و برزاتیا و اسكاف بنی الجنید عبور میكند و در ناحیه جرجرایا به دجله میریزد.» چنانكه در این نوشته مسعودی دیده میشود نام رود دیاله تا آنجا كه تامرّا خوانده میشده با رود نهروان كه از دجله مایه میگرفته و در بخشهای جنوبی به آن میپیوسته است درهم آمیخته.
درباره نام نهروان این هم نقل شده كه این نام قدیمیتر از طرح نهروان است گویند كه این نام در استوانهای از آثار قدیم آمده كه در ویرانههای خفاجی كه در شرق نهر دیاله كنونی بین بغداد و بعقوبه واقع است به دست آمده، ولی این را هم اضافه كردهاند كه اگر هم این نام چنانكه حدس زدهاند قدیمتر باشد ناچار باید آن نهروان در آن ایام منحصر به همان قسمتی بوده كه به موازات نهر دجله بین دیاله
______________________________
(1). معجم البلدان، ج 4، ص 847.
ص: 245
و كوت جریان داشته و آبش را هم مستقیما از نهر دیاله یا یكی از شاخههای آن میگرفته نه از رود دجله و از راه نهرهای عظیمی كه برای تغذیه و گسترش آن كنده شده بود كه مربوط به دوره ساسانی بوده است.
طرح نهروان و شاپور دوم
شاید نتوان به طور قطع مشخص ساخت كه طرح نهروان در شرق دجله در عهد كدام یك از پادشاهان ساسانی جامه عمل پوشیده لیكن برخی به حق معتقدند كه اگر آغاز این طرح در زمان پادشاهانی پیش از شاپور دوم هم بوده باشد ولی انجام آن در زمان شاپور دوم معروف به ذو الاكتاف بوده كه دوران ممتد فرمانروایی او و همچنین دوران صلح ممتدی كه در زمان او بر این منطقه حكمفرما بوده او را در اجرای چنین طرحهای بزرگ قادر میساخته است.
از همه پادشاهان ساسانی رد پای دو تن از آنها را در این سرزمین سورستان یا سواد، هم در شرق و هم در غرب آن، بیش از دیگران میتوان یافت؛ یكی همین شاپور دوم است كه هنوز هم نام خندق شاپور كه او در غرب همین سورستان در حدفاصل بین آنجا و صحرای عربستان برای جلوگیری از غارتگران صحرا كنده بود و از آب فرات مایه میگرفت، و در جلد اول همین كتاب (گفتار پنجم) مطالبی درباره آن آمد، در تاریخ این منطقه زنده است. و دیگری خسرو انوشیروان است كه با سازمان دفاعی منظم و خودكفایی كه در غرب و شمال همین سرزمین و كنارههای فرات در برابر سپاهیان منظم روم و غارتگران نامنظم صحرا به وجود آورده بود، و با نهرهای عظیمی هم كه به نامهای قاطول و قورج در همین منطقه نهروان و شرق دجله به وجود آورده بود و كارهای عمرانی دیگری كه بدانها اشاره خواهد شد، نام او با تاریخ این سرزمین آنچنان درهم آمیخته كه حتی در كاوشهای باستانشناسی این منطقه هم گهگاه نامی از او به میان میآید.
بنابراین دور از واقع نخواهد بود اگر طرح نهروان و تأسیسات تابع آنهم كه از آنها سخن خواهد رفت از كارهای این دو تن شمرده شود. به خصوص اگر در نظر گرفته شود كه طرح نهروان گذشته از جنبه عمرانی آن جنبه نظامی و
ص: 246
سوق الجیشی مهمی هم داشته و آن حمایت پایتخت كشور از جانب شرق بوده تا از نهروان همچون یك مانع طبیعی در برابر حمله دشمنان استفاده شود.
همچنانكه از خندق شاپور در غرب همین سرزمین به همین منظور استفاده میشد.
از طرحهای بزرگ انوشروان در شرق دجله
آبراهی به نام قاطول كسروی
یكی از این طرحها آبراه بسیار بزرگ و معتبری بوده كه به دستور خسرو انوشروان برای آبیاری سرزمینهای مرتفع تسوی بزرگ شاپور «1» و زمینهای دیگری كه آب نهروان به آنها سوار نمیشده كنده بودند. این آبراه در مآخذ عربی به نام «القاطول الأعلی الكسروی» یعنی قاطول بالای خسروی نامیده شده است. قاطول را عربی میدانند مشتق از قطل كه در لغت به معنی قطع است یعنی بریدن و آن را به اینسبب قاطول گفتهاند كه آن نهری بوده است كه به دستور انوشیروان از دجله بریدهاند تا آب آن را به زمینهای مرتفع (بین دجله و نهروان) برسانند. ما نمیدانیم كه این نهر در آن زمان كه بریده شده در فارسی به چه نام خوانده میشده، ولی بههرحال این كار بعنوان یكی از كارهای بزرگ در تاریخ یاد شده زیرا برای اینكه چنین عملی انجام یابد نیاز به كارهای بزرگ دیگری از قبیل ساختن سد و بندهای متعدد و پلهای آبگذرAqueduct و تأسیسات دیگری هم بوده كه خود بر اهمیت آن طرح میافزوده. و علت اینكه این تأسیسات را به نام قاطول بالا خواندهاند برای آن بوده كه با قاطول دیگری كه در دوران اسلامی در زمان هارون الرشید وزیر او یحیی برمكی در فاصله بسیاری در جنوب آن ساخته بود اشتباه نشود. و به همین سبب آن را قاطول پایین خواندند. یاقوت پس از ذكر قاطول رشید گوید بالاتر از
______________________________
(1). وصف این تسو در استان شادهرمز خواهد آمد.
ص: 247
آن قاطول كسروی است كه آن را خسرو انوشروان عادل حفر كرد كه آنهم از جانب شرقی دجله بریده شده و بر آن شادروانی است كه سرزمینهایی را از تسوی بزرگ شاپور سیراب میكند، و در میان این دو رود (یعنی دجله و نهروان) قرار گرفته است. و پس از او رشید این قاطول را در زیر آن و در حوالی بغداد و در زیر شادروان بساخت. و بر دهانه آنهم كاخی بنا كرد (یاقوت 4/ 16).
قاطول كسروی در شمال سامرّا كنده شده بود، برای مشروب ساختن اراضی واقع در جنوب سامرّا كه در قسمت بالای دو مجرای اصلی نهروان قرار داشت. و آنها زمینهایی بودند كه سطح آنها از سطح مجرای نهروان بالاتر بود، و مهمترین آنها آن بخشی بود كه بین مجرای اصلی نهروان (كه از جنوب سامرا منشعب میشد) و بین ساحل چپ و مجرای قدیم دجله قرار داشت. این نهر یا قاطول كسروی در محلی جریان مییافت كه امروز در غرب مجرای كنونی دجله قرار گرفته ولی آن روز در شرق دجله بوده است، زیرا دجله چنانكه خواهد آمد در دورههای بعد از غرب به شرق تغییر مجرا داده. این قاطول پس از مشروب ساختن سرزمینهای بسیاری از استانهای شرق دجله، و به خصوص تسوی بزرگ شاپور، در محلی كه امروز شمال شهر كاظمین است به دجله میریخته.
پژوهشگران از روی آثار این آبراه كه در كاوشهای باستانشناسی و اطلاعات تاریخی به دست میآید آن را بدینگونه ترسیم كردهاند: آبراه در محل دور یعنی دور تكریت كه در فاصله 30 كیلومتری شمال سامرّا واقع بوده از دجله جدا میشده، و در مسیر جنوبی شرقی امتداد مییافته، و پس از طی 65 كیلومتر تقریبا به مجرای نهر دیگری به نام قائم میپیوسته. مسیر این قاطول در طی این 65 كیلومتر بدینگونه بوده كه در 24 كیلومتر اول به موازات رود دجله در ساحل چپ آن روان بوده از آن پس به تدریج از دجله دور میشده و پس از طی هشت كیلومتر دیگر مقابل شهر سامرّای كنونی میرسیده و از فاصله هشت كیلومتری آن میگذشته است.
در فاصله هفت كیلومتر و نیمی از دهانه این قاطول آثار پلی قدیمی را بر روی آن تشخیص دادهاند كه شاید در همان زمان ایجاد این نهر یعنی در زمان خسرو
ص: 248
انوشروان ساخته شده باشد. این پل با سنگهای سیاه آتشفشانی كه از مناطق كوهستانی دوردست به آنجا حمل شده بود بنا گردیده و چون در ساختمان آن سرب به كار رفته بوده آن را در عربی «قنطرة الرصاصی» خواندهاند و به همین سبب مجرایی را هم كه این پل بر روی آن قرار داشته مجری الرّصاصی میگویند.
كف این رود یعنی قاطول كسروی در صدر آن از سطح آب دجله در هنگام پرآبی آن 3 متر و در هنگام كمآبی آن هشت متر بالاتر بوده است.
ابعاد این رود را براساس مقیاسهایی كه از آثار آن به دست آمده بدینگونه ترسیم كردهاند: در فاصله 25 كیلومتر اول آن كه این رود از ارتفاعات سنگی سخت میگذشته عرض كف رود بین بیست تا بیست و پنج متر و عمق آن بر وجه تقریب بین 10 تا 12 متر بوده است ولی پس از طی این فاصله كه رود به دشت میرسیده عرض آن بیشتر و از عمق آن كاسته میشده تا جایی كه عرض آن به یكصد متر و عمق آن بین دو تا سه متر میرسیده و به تدریج مجرا گسترش مییافته است. و وقتی كه در دورههای بعد با قاطول دیگری كه به قاطول پایین معروف شده به هم میپیوسته است عرض آن به 120 تا 130 متر میرسیده.
آبراهی به نام قورج و علت كندن آن
یكی دیگر از طرحهای مهم آبیاری در شرق دجله كه آنهم با نام انوشیروان قرین بوده آبراه بزرگ دیگری بوده است كه انوشروان بر اثر دادخواهی مردمی كه در بخشهای جنوبیتر رود دجله در مجاورت تیسفون و بغداد میزیستهاند، و از قاطول كسروی كه بیشتر آب دجله را در موسمهای كمآبی به خود میگرفته است زیان میدیدهاند، دستور كندن آن را داده بوده، و در تاریخ به نام قورج معروف شده است.
قورج واژهای است فارسی ولی به شكل عربی. این واژه در تاریخ قم هم جزء اصطلاحات آبیاری آنجا به كار رفته و در آنجا كنده معنی شده، بنابراین باید اصل آن گوره یا كوره باشد. كوره امروز هم در فارسی از اصطلاحات مقنیان است و آن را برای آبراههای زیرزمینی و سرپوشیده به كار میبرند. در تاریخ قم
ص: 249
در دو جا این واژه به كار رفته یكی در شمردن نهرهایی كه از رودخانه قم بریده شدهاند بدینگونه: «... نهر دیگر نهری است كه آن را نهر قورج گویند یعنی كنده كه از وادی قم برگرفتهاند با جانب قریه برزآباد و ناحیت سراجه و غیر آن ...» «1». و دیگر در ذكر كاریزهای بسیاری كه در ایام عجم (یعنی دوران پیش از عرب) در قم روان بوده و پس از آنها روی به ویرانی نهادهاند با این عبارت؟ «... پس این كاریزها روی در نقصان نهادند و به اندك روز كاری خراب شدند و قورجات آن یعنی در كاریزها و مستقها كه در زیرزمین كنده بودند باقی مانده بود ... «2»».
و از این نام چنین برمیآید كه آبراهی كه برای این منظور به دستور انوشروان از دجله بریده بودهاند در ابتدای آن یا قسمتی از آن سرپوشیده بوده.
علت اینكه در موسمهای كمآبی چنین مشكلی برای ساكنان جنوبیتر دجله پیش میآمده این بوده كه چون در جایی كه قاطول از دجله جدا میشده به سبب سد درون آبی كه برای آبگیری قاطول در آنجا ساخته بودهاند آب دجله تا آن حد بالا میآمده كه پس از تأمین تمام آب مورد نیاز قاطول مازاد آن از بالای آن سد به مجرای اصلی لبریز میشده و این امر در ایام عادی برای بخشهای جنوبیتر نامحسوس بوده و در ایام پرآبی و طغیان هم از آنجا كه تا حدی تعدیل كننده طغیان و مانع ویرانگریهای آن در بخشهای جنوبی میگردیده اثری عمرانی داشته. ولی در سالهای كمآبی وجود آن برای بخشهای جنوبیتر خوشآیند نبوده زیرا در این سالها با آبگیری قاطول از دجله آب دجله از سطحی كه مورد استفاده آنان بوده پایینتر میافتاده و از دسترس آنان خارج میگردیده. از اینرو در یكی از چنین سالها روستاییان این بخشها گرد هم آمده و برای دادخواهی به نزد خسرو انوشیروان رفتند. یاقوت این داستان را چنین نوشته است:
***______________________________
(1). تاریخ قم، ص 51.
(2). تاریخ قم، ص 41- 42.
ص: 250
روایتی از یاقوت درباره قاطول و قورچ
«... چون كسری آبراه قاطول را حفر كرد این آبراه به ساكنان مناطق پایینتر زیان رسانید، و آب از آنها بریده شد آنچنان كه به بینوایی افتادند و داراییشان از دستشان رفت. پس مردم این نواحی نزد كسری رفتند تا از آنچه بر آنها رفته شكایت كنند، و آنها وقتی به او رسیدند كه او برای گردش خارج شده بود و چون آنها را دید و از سبب اجتماع آنها پرسید گفتند ما به دادخواهی آمدهایم. خسرو پرسید از كه؟ گفتند از تو. پس خسرو از اسب به زیر آمد و بر روی زمین نشست و چون بعضی از همراهان او فرشی آوردند كه بر روی آن نشیند نپذیرفت و گفت چون گروهی آمدهاند كه از من شكایت كنند من هم چون آنها جز بر زمین ننشینم. آنگاه از موضوع دادخواهی آنها جویا شد. گفتند: این قاطول كه به دستور تو كنده شده سرزمین ما را ویران كرده و آب را از ما بریده و كشتزارهای ما را نابود ساخته. خسرو گفت اگر وضع چنین است دستور میدهم آن را مسدود سازند تا آب به شما برسد.
گفتند نمیخواهیم تو را به چنین كار دشواری واداریم كه اراده تو را خلل رساند، ولی تقاضا داریم دستور دهی تا برای ما هم آبراهی از پایین آن قاطول بگشایند. او هم دستور داد تا در ناحیه قورج مجرای جدیدی بگشایند و بدینسان سرزمین آنها هم پرآب گردید و روزگار آنها به نیكی گرایید ...» «1».
چنین مینماید كه، یا در طرح مدینة السلام منصور كه در بخشی از سرزمین آباد و گسترده بغداد بنا شده بود حساب سیلابهائی كه در هنگام طغیان دجله از طریق این آبراه به این منطقه منتقل میشده از نظر دور مانده بوده، و یا در دورههای بعد كه این شهر از هرسو بیحساب و كتاب گسترش مییافته این شهر در مسیر آن سیلابها قرار گرفته و از آن آسیب میدیده است. یاقوت پس از شرح این آبراه و چگونگی ایجاد آن در دوران گذشته درباره وضع آن در زمان خودش چنین مینویسد: «ولی امروز این نهر برای مردم بغداد بلایی شده زیرا
______________________________
(1). یاقوت، معجم 4/ 198 و 199.
ص: 251
آنها نهایت كوشش را در بستن و محكم كردن اطراف آن میكنند ولی چون آب زیاد میشود شكافها در آن پدید میآید و آب به خانهها و به درون شهر رخنه میكند و باعث ویرانی میشود». ابن عبد الحق نیز در مراصد الاطلاع (739 ه) همین مطلب را بدینگونه نوشته است: «قورج نهری است بین قاطول و بغداد و از این نهر است غرق بغداد هنگامی كه آب آن را فرامیگیرد. زیرا با همه كوششی كه در بستن و استوار داشتن اطراف آن میكنند هرگاه دجله طغیان میكند شكافها در آن پدید میآید و اطراف بغداد را در آب غرقه میسازد.»
*** از این نهر و محل انشعاب آن امروز به علت ویرانیهایی كه رود دجله در اثر تغییر مجرای خود به وجود آورده و همچنین به علت تغییرات دیگری كه در این منطقه در دورههای مختلف روی داده، اثری باقی نمانده ولی اهل تحقیق از پژوهشهای خود و از آثار بازمانده از این آبراه تاریخی به معلوماتی از این دست رسیدهاند كه محل انشعاب آن دور از شهر العلث نبوده و این همانجایی است كه رود دجله در هنگام تغییر مسیر خود از غرب به شرق از آنجا انحراف حاصل كرده است. و همچنین از آثار بازمانده آن چنین فهمیدهاند كه آبراه قورج موازی نهروان و در فاصله یك كیلومتر و نیمی یا دو كیلومتری آن به سمت جنوب جریان داشته، و آثاری كه در حدود 12 كیلومتری شرق مجرای كنونی نهر «العظیم» و در حدود پنج كیلومتری جنوب غربی قلعه نای «1» دیده میشود نشانی از آن آبراه است.
از آثار بازمانده این آبراه همچنین این معلومات را به دست آوردهاند: عرض آن بین 60 تا 70 متر بوده است و با مقایسه با نهرهای وسیعی كه از آن انشعاب یافته میتوان بزرگی و اهمیت آن را حدس زد زیرا هریك از آن شاخهها هم
______________________________
(1). قلعه نای قلعهای قدیمی بوده در وسط اراضی (غرفه) در شرق نهر «العظیم» دارای بارویی مربع كه طول هرضلع آن در حدود 55 متر بوده و با خشتهایی با حجم 45* 45* 15 سانتیمتر بنا شده و اجماع محققان بر این است كه بنای این قلعه به دوره ایرانیان بازمیگردد.
ریّ سامرّا، ج 1، ص 214.
ص: 252
خود نهری بزرگ و بااهمیت بودهاند. طول مجرای نهر قورج از محل انشعاب آن كه آن را در هفت كیلومتری جنوب قادسیه (این غیر از قادسیه كوفه است كه در تاریخ معروف شده) و در ده كیلومتری شمال غربی بلد در نزدیكی شهر العلث دانستهاند تا محل پیوستن آن به مجرای اصلی نهروان در سه كیلومتری جنوب روستای بهرز حدود هشتاد كیلومتر بوده كه در تمام آن مسافت به موازات نهر اصلی نهروان جریان مییافته است «1».
نظر كارشناسان امروز درباره پایههای علمی این طرحهای قدیم
آنچه از مطالعه آثار بازمانده از آن طرحهای بزرگ همچون نهروان و قاطول و قورج نظر محققان را به خود معطوف ساخته یكی پایههای علمی و دقتهای هندسی و مهارتهای فنی است كه ایجاد چنان طرحهای عظیمی را میسّر ساخته، و دیگر مواد و مصالحی است كه در بناهای وابسته به آن طرحها از قبیل سدهای مختلف و آبراههای معلّق و پلهای گوناگون به كار رفته كه آنها را در برابر طوفانها و طغیانهای دجله برای مدتهای طولانی پایدار و استوار نگه داشته بوده است.
تا آنجا كه از مطالعه این آثار دریافتهاند مصالح مورد استفاده در آن تأسیسات از دو نوع بوده است یكی تركیبی از سنگهای سخت و سرب و دیگری تركیبی از آجر و نوعی ساروج مركّب بسیار مقاوم، و آنچه درباره نوع اول یعنی تركیب سنگ و سرب درخور توجه دانستهاند روشی بوده است كه در این طرحها به كار گرفته شده و آن را بدینگونه وصف كردهاند كه روش معمول را كه استفاده از سرب گداخته به جای ملاط بین سنگها بوده با روشی دیگر تكمیل كردهاند بدینگونه كه سنگهای سخت آتشفشانی را كه معمولا از كوههای داخله ایران استخراج میشده به صورت تختهسنگهای بزرگ و مستطیلیشكل بریدهاند و آنگاه نیمی از هردو تختهسنگ را به ضخامت نصف آن تراشیده و
______________________________
(1). ری سامرا، ج 1، ص 212- 216.
ص: 253
در داخله هریك از آنها هم سوراخهایی تعبیه میكردهاند به گونهای كه چون آن دو قسمت تراش یافته از آن دو تختهسنگ را بر روی هم نهند آن سوراخها درست در امتداد هم قرار گیرند. تا چون به درون آنها به جای ملاط سرب گداخته ریخته شود آن سوراخهای استوانهای شكل هم از آن پر شوند و همچون میخهایی سخت و استوار برای جوش دادن آن دو تختهسنگ پیوندی مضاعف باشند و بدینترتیب همه اجزاء بنا را به هم میپیوستهاند «1».
این همه احتیاط و دقت در امر این تأسیسات آبیاری بدینسبب بوده كه هر یك از این نهرها كه ذكرشان گذشت برای اینكه به همان منطقهی دوردست كه برای آبیاری آنجا احداث شده بود راه یابد میبایستی از مسیرهای مختلف و زمینهای پست و بلند و موانع طبیعی و غیر طبیعی گوناگون مانند رودها یا آبراههای دیگری بگذرند، و گذراندن آنها هم از چنین مسیرهایی جز با بهرهگیری از مواهب علم و اندیشه و استفاده از وسایل فنی برای ساختن انواع سدها و بندهای جانبی و پلها، و از آن جمله پلهای آبگذر یا آبراههای معلق و وسایل دیگری كه در اینگونه موارد مورد استفاده است، میسر نمیبوده. و از آنجا كه سروكار بنایان و مهندسان چنان بناهایی همواره با آب خروشان دجله و نیروهای درونی و سركش آن بوده طبیعی است كه در حد توان و برد و برش اندیشه و هنر خود در استحكام و مقاومت آنها بكوشند. و به همینسبب آثار بازمانده را میتوان نشانی تركیبی از اندیشه و علم و مهارت ایرانیان آن زمان به شمار آورد.
*** قاطول كسروی و جدولهایی كه از آن جدا میشد برای اینكه اراضی تسوی بزرگ شاپور را مشروب سازد میبایستی در چند جا از بالای مجرای نهروان كه در جنوب سامرا از دجله منشعب میشد با نهرهای دیگری به وسیله پلهای آبگذر بزرگ عبور داده میشد. از جمله آبراههای معلق یا پلهای آبگذری كه در مسیر
______________________________
(1). تفصیل بیشتر را در اینباره در ری سامرا، ج 2، ص 332 به بعد خواهید یافت.
ص: 254
قاطول قرار داشت پلی بود كه این نهر به وسیله آن از بالای مجرای نهر قائم كه مجرای تابستانی نهروان بود میگذشت و به پادگان قادسیه كه ذكر آن خواهد آمد میرفت. پس از آن پل دیگری از همین نوع بود كه این نهر را از بالای نهر دیگری كه آن را صنم خواندهاند عبور میداد.
تأسیسات مهم فنی و پلهای نهروان
از تأسیسات مهمی كه بر روی رود نهروان وجود داشته و اهل فن آنها را درخور ذكر دانستهاند یكی سدهای تنظیمكنندهای بوده است كه جایجای در مجرای این نهر ایجاد شده بوده است و منظور از ایجاد آنها هم بالا بردن سطح آب تا حدی بوده است كه برای برگرداندن آن در شاخههایی كه در جلو همین سدها به وجود آورده بودند، تا آب را به دوردستها برسانند، لازم بوده است. نخستین بنا از این نوع از شمال به جنوب سدی بوده است كه در دنبالههای قاطول كسروی در محل برخورد آن با مجرای اصلی نهروان ساخته شده، و آن سدی بوده است كه مورخان عرب آن را به نام «القناطر» خواندهاند و تا امروز هم به همین نام خوانده میشود. این سد از یك بنای بزرگ تشكیل میشده كه بر پایهای از یك طبقه ضخیم از بتون مركب از گچ و آهك و ماسه قرار گرفته بوده، و هنوز هم قسمتی از این سد كه قرنها از ویرانی آن میگذرد همچنان باقی است زیرا برای مردم كندن آجرهایی كه در زیر طبقه بتون كار گذاشته شدهاند با ابزارهای دستی بسیار دشوار بوده. (ری سامرّا 1/ 152).
پس از این سد، سد دیگری بر روی مجرای اصلی نهروان در فاصله 25 كیلومتری دهانه آن ساخته شده بود كه به اسم شادروان بالا شناخته شده. از جلوی این شادروان آبراههای متعددی جدا میشده كه مهمترین آنها به نام «خشوم الحوز» خوانده میشده و اراضی واقع بین مجرای كنونی دیاله و ساحل راست نهروان را مشروب میساخته است.
در جهت شرقی هم چندین شاخه از جلو این سد منشعب میشده كه مهمترین آنها جدول غربی است كه آثار آن امروز به اسم «خیوط الاعوج» خوانده میشود.
ص: 255
*** مهمترین تأسیسات فنی كه بر مجرای نهروان به وجود آمده بود بندی بود كه قدما آن را شادروان پایین میخواندهاند و مردم محل آنجا را به نام «قنطره» میخوانند. این سد بین شهر «عبرتا یا بزرگشاپور» و شهر «اسكاف بنی جنید»، دو شهر مهم قسمت سفلای نهروان، قرار گرفته بوده، در نقطهای كه تقریبا 177 كیلومتر با دهانه آن فاصله داشته است. از امتیازات این سد گذشته از اینكه بزرگترین سدی بوده است كه بر مجرای نهروان ساخته شده بوده، یكی هم بنیان و اساس آن بوده است كه بر پایهای بسیار عظیم كه از دو طرف آنهم امتداد مییافته استوار بوده، و شاید یك گذرگاه كشتی نیز در آن تعبیه شده بوده است. و از مطالعه در آن قسمت از آثار این سد كه هنوز باقی است چنین برمیآید كه در دورههای مختلف در آن، هم ترمیم صورت گرفته و هم اضافاتی بر آن افزوده شده. زیرا نوع و مادّه بنا در بخشهای مختلف آن باهم فرق دارد. آثار جویهای پهن و متعددی كه از جلو این سد جدا میشده تا دشتهای دوردست را در دو طرف نهروان مشروب سازند هنوز هم در كنارههای آن به چشم میخورد كه از مسافت دور هم جلب نظر میكند. همچنانكه بقایای سدهای تنظیمكنندهای كه در دهانه این جدولها ساخته شده بودهاند هنوز در جاهای اصلیشان دیده میشوند. و این تنظیمكنندهها سدهایی بودهاند كه نهاد و پایه آنها از آجر و ساروج و قسمت بالای آنها از آجر و گچ ساخته میشدهاند.
*** علاوه بر این سدها پلهای مهمی هم بر روی نهروان ساخته شده بوده كه شاهراههای معروفی از روی آنها میگذشته و مهمترین آنها از نظر سوق الجیشی پلی بوده كه در شهر نهروان در مسافت 120 كیلومتری دهانه رود نهروان و در نزدیكیهای تیسفون ساخته شده بود. این همان پلی است كه شاهراه خراسان كه بعدها به راه ابریشم معروف شد از روی آن میگذشت و به مناسبت همین پل شهر نهروان در عربی به نام مدینة جسر النهروان یعنی شهر پل نهروان خوانده شده، و نام آن در تاریخهای عربی به مناسبت ذكر حوادث مهمی كه در آنجا روی
ص: 256
داده زیاد برده شده و از آن جمله رویداد مشهور جنگ نهروان است كه در خلافت امام علی بن ابی طالب اتفاق افتاد و در آن خوارج در سال 38 هجری شكستی سخت یافتند.
در جنوب جسر نهروان در 38 كیلومتری آن، جسر دیگری بوده در شهر بزرگ شاپور یا عبرتا. این شهر در زمان ایرانیان شهر مهمی بود و در مسیر شاهراه عمومی بین مدائن و داخله ایران قرار داشت.
و از پلهای مهمی هم كه بر قاطول كسروی ساخته شده بود یكی پل تاریخی مشهوری است كه امروز به نام «قنطرة الرّصاصی» معروف است. این پل در فاصله 7 كیلومتر و نیمی دهانه آن قاطول ساخته شده بود. و از آنرو كه با سنگ و سرب ساخته شده بود در عربی آن را «قنطرة الرصاصی» (شاید در فارسی پل رویین) مینامیدهاند و مجرایی را هم كه از زیر این پل میگذشته مجری الرصاصی گفتهاند (ریّ سامرّا 1/ 155).
*** تأسیسات دفاعی در شرق دجله
پیش از این درباره طرح نهروان گذشت كه این طرح عظیم گذشته از جنبه عمرانی و كشاورزی آن برای ایرانیان كه با رومیان و دیگر مهاجمان همواره یا در جنگ و ستیز و یا در حال حذر و پرهیز بودهاند، دارای مزایای نظامی و سوق الجیشی فراوان هم بوده از آنرو كه از جانب شرق حایلی برای پایتخت ایران به شمار میرفته است. در اینجا باید اضافه شود كه علاوه بر طرح نهروان و تأسیسات فنی و دفاعی آن طرحهای دیگری هم در همین منطقه برای همین منظور در همین دوره ساسانی و به ویژه در دوره شاپور دوم و انوشروان به اجرا درآمده بود كه برای دفاع از آنها هم تأسیساتی مشابه به وجود آورده بودند كه خود از پایگاههای مهم نظامی دولت ساسانی به شمار میرفتهاند.
اهمیت نظامی آن پایگاهها از اینجا برمیخاست كه آن طرحهای آبرسانی و تأسیسات فنی آنها همواره از مهمترین هدفهایی بودهاند كه مهاجمان با
ص: 257
دستیابی به آنها میتوانستند هم آب بخش عظیمی از كشور را قطع كنند و هم با غرقه ساختن كشتزارها و آبادیها زیان بزرگی به مردم برسانند. اخبار تاریخی و كاوشهای باستانشناسی در این منطقه میرساند كه در دوران ساسانی دستكم دو مركز مهم نظامی در سرزمینهای مشرف یا نزدیك به این تأسیسات وجود داشته؛ یكی دژی بوده است در سامرا كه در تاریخ رومیان به نامSUMER خوانده شده و دیگری دژی بوده است در قادسیه نزدیك سامرا كه آثار آن در كاوشهای باستانشناسی به نام دژ و باروی قادسیه شناخته میشود.
سامرا
شهر سامرای كنونی در كناره چپ دجله در فاصله یكصد و سی كیلومتری شمال بغداد است كه از راه آبی دجله این فاصله بیشتر میشود. این شهر بر ویرانههای شهر (سرّمنرآی) دوران عباسی كه تا مسافت زیادی بر كناره دجله گسترده بود بنا شده. آن شهر عباسی هم در زمان خلافت معتصم پسر هارون الرشید، كه در سال 218 هجری با مرگ برادرش مأمون به خلافت رسید، در محل همان سامرای قدیم كه معتصم آنجا را به عنوان اقامتگاه خود برگزیده بود ساخته شده بود. معتصم میخواست پایتخت خود را از بغداد به آنجا منتقل كند از اینرو اطرافیان او هم در آنجا بناهای بسیار ساختند چندانكه پس از چندی آنجا با نام سرّمنرءآ یكی از شهرهای بزرگ و پرآوازه گردید ولی دوران شكوفایی آن به نیم قرن هم نكشید، و این را یكی از شگفتیهای تاریخ شمردهاند.
به گفته حمد الله مستوفی سامرّا در اصل از بناهای شاپور ذو الاكتاف (309- 379 م.) بوده است. آمیانوس مارسلینوسAmmianus Marcellinus تاریخنگار رومی كه خود همروزگار شاپور بوده و در جنگ ژولیانJulian امپراطور روم با شاپور نیز حضور داشته و رویدادهای آن جنگ را به رشته تحریر كشیده از سامرا و دژ آن همچون یك بنای موجود و شناخته شده نام برده نه به عنوان یك جای نوبنیاد. هرچند این دلیل بر آن نتواند بود كه از شاپور هم در نوسازی آنجا یا افزودن به تأسیسات دفاعی آنجا كارهای بزرگی صورت گرفته باشد كه بنای آن را به وی منسوب گردانند.
ص: 258
در كاوشهای باستانشناسی كه به وسیله دكتر هرتسفلد آلمانی در سالهای 1930- 1931 در سامرا به عمل آمده در گورهای آنجا نوعی سفالهای رنگی به دست آمده كه آنها را از نوع همان سفالهایی دانستهاند كه ایرانیها پیش از عصور تاریخی میساختهاند. و از آن چنین استنباط كردهاند كه منطقهای كه شهر سامرا در آن ساخته شده از زمان بسیار قدیم مسكون بوده و تمدن آن به دورههای بسیار دور میرسیده «1».
كرخ فیروز در سامرّا
در سالهایی كه معتصم خلیفه عباسی از بغداد به سامرا نقل مكان كرد و در آنجا به ساختمان پرداخت اشناس ترك سركرده سپاهیان ترك او، كه به سبب ناهنجاری رفتار آنها خلیفه ناچار به ترك بغداد شده بود، در بنایی از بناهای قدیم آنجا كه به كرخ فیروز معروف بود ساكن گردید. یاقوت آن را كرخ سامرّا خوانده ولی گفته كه آن همان كرخ فیروز است «2». این كرخ فیروز به نام فیروز پسر بلاش پسر قباد پادشاه ساسانی خوانده میشده و به قول یاقوت قدیمیتر از سامرا بوده و هنگامی كه سامرا ساخته شده این كرخ هم بدان متصل گردیده «3». و از اینكه پس از ویرانی همه بناهایی كه در زمان معتصم و جانشینانش در سامرا ساخته شده بود این كرخ همچنان پابرجا مانده بود معلوم میشود كه آن را بنیانی استوارتر از ساختمانهای نوبنیاد آنجا بوده است. یاقوت پس از ذكر كارهای عمرانی كه به وسیله معتصم و جانشینانش در سامرا صورت گرفته بود، و پس از وصف كاخهای متعددی كه به وسیله متوكل در آنجا ساخته شده و پولهای هنگفتی كه در هریك به مصرف رسیده بود، كه جمع آن بالغ بر دویست و نود و چهار میلیون درهم میشده، و پس از بیان اینكه بعد از قتل متوكل، معتضد آنجا را به كلی ترك كرد و به بغداد بازگشت و آنجا هم به سرعت روی به ویرانی نهاد گوید:
«و از همه بناهای آنجا جز دو بنا برجا نماند یكی بنایی بود كه به عقیده شیعه
______________________________
(1). ری سامرا، ج 1، ص 54.
(2). یاقوت، سامرا، ج 3، ص 17
(3). یاقوت، كرخ سامرا، ج 4، ص 256
ص: 259
سرداب امام قائم در آن بوده، و دیگری همین كرخ بود» «1». و از آنچه در ذیل كرخ سامرا ذكر كرده برمیآید كه این كرخ تا زمان یاقوت هم همچنان پابرجا بوده. عبارت یاقوت چنین است: «كرخ سامرا، و كان یقال كرخ فیروز منسوب الی فیروز بن بلاش بن قباد الملك، و هو اقدم من سامرّا فلمّا بنیت سامرّا اتصل بها و هو الی الآن باق عامر و خربت سامرّا ...» یعنی كرخ سامرّا كه آن را كرخ فیروز میگفتند منسوب به فیروز پسر بلاش پسر شاه قباد بود، و آن قدیمیتر از سامرّا بود و هنگامی كه سامرّا ساخته شد آنهم بدان متصل شد. و این كرخ تا امروز هم همچنان باقی مانده و آباد است ولی سامرّا ویران شده است.
دژ قادسیه
پیش از اینكه درباره دژ قادسیه سخنی گفته شود این توضیح باید اضافه گردد كه این قادسیه غیر از قادسیهای است. كه به سبب جنگ ایرانیان و عربها در آنجا شهرت یافته، آن یكی را قادسیه كوفه خواندهاند و در مرزهای غربی سورستان یا سواد بوده و این یكی در شرق دجله و در حدود سامرا بوده.
نام قادسیه عربی نیست و قدیمتر از دوران عربی است. این دژی هم كه از آن سخن میرود به دوران قدیم بازمیگردد هرچند بعضی به غلط آن را به دوران معتصم خلیفه عباسی بازمیگردانند. در هرحال این قادسیه پس از ایجاد نهروان اهمیت یافت. و در دوران اسلامی هم در زمان هارون الرشید خلیفه عباسی كه در آنجا كاخی ساخت بر اهمیتش افزود و در زمان معتصم پسرش كه پیش از آنكه پایتختش را به سرمنرای منتقل سازد چند ماهی در اینجا اقامت گزید بیش از پیش گسترش یافت. ولی امروز مهمترین اثری كه از همه آنچه بر این محل گذشته باقی مانده است آثاری است كه از همین دژ قادسیه قدیم برجای مانده است.
از آثاری كه از باروی این دژ بر جای مانده چنین دریافتهاند كه آن بارویی بوده است هشت ضلعی كه طول هریك از اضلاع آن از خارج 620 متر بوده و از خارج 17 پایه نیم دایرهای به قطر تقریبی 7/ 4 متر آنها را تقویت میكرده و
______________________________
(1). یاقوت، ج 3، ص 19.
ص: 260
فاصله هرپایه با دیگری 5/ 29 متر بوده است. و در هرركنی از اركان هشتگانه این بارو كه اضلاع آن را به هم میپیوسته برج گردی بوده كه قطر آن به هشت متر میرسیده، ضخامت دیواره بارو در حدود 4 متر و ارتفاع آن حدود پنج متر بوده و آنچه از مجموع آثار این دژ و ساختمانهای اطراف آن دریافتهاند این است كه اینجا پایگاه سپاه بزرگی بوده كه همه وسایل دفاع و حصار را باهم در اختیار داشته است.
در طرف شمالی دژ قادسیه آثار نهر بزرگی دیده میشود كه از شمال غربی آن بدرون دژ وارد میشده و در صحن آنجا چند رشته میگردیده. در داخل این دژ هم در محاذات اضلاع هشتگانه آن آثار خندقی دیده میشود كه از همین نهر پر میشده. و چون اثر این نهر در خارج از دژ ردیابی شود به قاطول كسروی میرسد كه این نهر از كناره راست آن در محلی كه با آغاز آن 30 كیلومتر فاصله داشته جدا میشده و به سمت جنوب جریان مییافته و منطقهای را كه بین قاطول بالا و قاطول پایین واقع بوده طی میكرده و از بالای نهر قائم به شرحی كه در قاطول كسروی گذشت با آبراهی معلق یا پل آبگذر عبور میكرده و سپس به دو رشته تقسیم میشده، یك رشته به طرف شرق روان میشده و به شرحی كه گفته شد به درون باروی دژ قادسیه میرفته، و رشته دیگر هم آبهای زاید را در رود دیگری میریخته كه آن را نهر صنم خواندهاند «1».
درباره تاریخ ساختن این دژ بعضی چنانكه ذكر شد مایلند كه آن را به دوره معتصم خلیفه عباسی بازگردانند ولی آنچه از دلایل تاریخی و تحقیقات فنی و هندسی در آثار بازمانده آن دریافتهاند چنین گمانی را تأیید نمیكند، از گفته یاقوت چنین برمیآید كه پیش از معتصم و حتی پیش از رشید پدر او كه در همین منطقه كاخی ساخته بود این بنا كه آن را از بناهای اكاسره خوانده وجود داشته است. یاقوت در ذكر سامرّا گوید: «رشید خواست در آنجا بنایی بسازد پس كاخی در برابر آن (یعنی برابر سامرّا) بساخت و آن در برابر اثر عظیمی از آن
______________________________
(1). شرح این كاوشها را در جلد اول ری سامرا، ص 250 به بعد خواهید یافت.
ص: 261
اكاسره بود»، این كاخی كه یاقوت از آن سخن میراند همان كاخی است كه رشید بر نهرابی الجند ساخت و آن در مجاورت همین دژ قادسیه بود كه یاقوت آن را اثر عظیمی از آن اكاسره یاد میكند. و در تأیید این نظر كه این بنا پیش از معتصم و رشید وجود داشته و به دورانی قدیمتر میرسیده. این را هم گفتهاند كه توقف معتصم در اینجا طبق آنچه در تواریخ مختلف آمده در سال 230 هجری بیش از دو سه ماه طول نكشیده كه آنهم مصادف با فصل زمستان و سرما بوده «1» و چنین مدت كوتاهی در چنان فصلی از سال نهتنها برای ساختن چنان ساختمانی كه با ستونها و غرفهها و رواقهای متعدد خود به صورت بنای عظیمی درآمده بود از هرلحاظ ناكافی بوده بلكه حتی طرح نقشه چنین دژی هم با شكل هشت ضلعی آن بر روی زمین كه خود نیاز به مهارت هندسی و دقت فنی بسیاری داشته وقتی بیش از این مقدار میخواسته است. از اینها گذشته مصالح و موادی هم كه در ساختمان آن به كار رفته همگی بر این دلالت دارند كه این بنا قدیمیتر از معتصم و دوران عربی بوده است «2».
______________________________
(1). طبری 3/ 1179- تاریخ یعقوبی، ج 3/ ص 198 طبع نجف- ابن الاثیر ج 6/ ص 319.
(2). شرح این اجمال را در ریّ سامرا ج 1/ ص 256 و قبل از آن خواهید یافت.
ص: 263